همه چی از زندگی تو این برج شروع شد.
باکی: *شونه های استیو رو ماساژ داد* تو می تونی ، استیو! انجامش بده.
استیو: *با نگرانی نگاه می کنه* بچه ها ، میگم.... می خواین باشه یه وقت دیگه؟ آخه من دفه اولمه.
سم: خودتو لوس نکن. بدنتو شل کن. نترس ، درد نداره.
باکی: *کنار استیو نشست* کامان ، رفیق! بیا به سم نشون بده که اون قدرا هم بی تجربه نیستی.
استیو: اما هستم که.
باکی: *یکی پس گردن استیو زد* من اومدم از تو طرفداری کنم ، حالا تو هی منو ضایع کن.
استیو: *نفسش رو بیرون میده* خیلی خب شروع کنیم.
لحظاتی بعد صدای داد و فریاد استیو تو کل برج پیچید.
تونی: *سراسیمه از اتاقش به طرف صدا رفت* چی شده خونه رو سر صبحی رو سرتون گذاشتین؟
باکی: *سرش رو از پشت مبل در آورد* از کی تا حالا ساعت 11 صبح حساب میشه؟
تونی زیر لب: سرباز های سحر خیز لعنتی!
استیو غر زد: حساب نیست. تونی اومد حواسم پرت شد.
سم: چی چیو حساب نیست؟ الان دفه دوازدهمه که باختی. هر بار یه بهونه میاری و جر زنی می کنی.
تونی: *چشماش گشاد میشه* ینی برج رو به خاطر یه ps4 مسخره رو سرتون گذاشتین؟
باکی: *حالت تدافعی می گیره* باهاش مشکلی داری؟
تونی: نه من غلط بکنم. فقط جون استیو وینتر سولجر نشیا. ولی آخه اون داد و فریاد ها نشونه خوبی نبود.
سم: *بلند شد ، دمپاییش رو در آورد و به طرف تونی پرت کرد* تو هم با اون ذهن مریضت!
تونی: *به دمپایی اشاره کرد* با این اومدی برج من؟
سم: همه اینجا پلاسن ، اون وقت به من رسید شد برج تو؟ اصن تو با من مشکل داری؟
تونی: آره مشکل دارم.
سم: هی منصفانه نیست. چرا با باکی مشکل نداری؟
تونی: چون اون وینتر سولجره.
سم: قانع شدم. *خیلی آروم سر جاش نشست*
باکی: *دستش رو رو شونه استیو گذاشت* تبریک میگم استیو. تو 12 به هیچ از سم بردی.
سم با دهن باز: اما......
باکی وسط حرفش پرید: اما و اگر نداریم. همین که من گفتم.
سم با تعجب به باکی خیره شد و تونی یه نگاه 'دیدی-بهت-گفتم' به سم انداخت.
YOU ARE READING
Living In Avengers Tower
Humorاستیو هراسون از آسانسور بیرون پرید. تونی: استیو چیزی شده؟ استیو: می دونستی آسانسورت حرف میزنه؟ تونی: به برج اونجرز خوش اومدی پیرمرد... همه چی از اون روز شروع شد. روزی که تمام اعضای اونجرز تصمیم گرفتن بعد از این همه سختی کنار هم توی برج اونجرز زندگی...