تونی: من نوشتم تنهایی استیفن.
کلینت: این که اولش ت داره.
تونی: عه شت. 😂
استیفن: همتون داغانید. آپولو.
پیتر: استخراج.
من: هوف بالاخره تموم شد.
کلینت: ای بابا این بازم اومد.
استیفن: بیاین امتیازا رو جمع کنیم.
من: به خدا اگه یه کلمه دیگه حرف بزنین..... استغفرالله.
تونی: چی کار می کنی؟ ها؟ بگو دیگه.
من: می فرستمتون پاپو آگینه نو.
ثور: فحش داد؟
لوکی: فحش خیلی بدی به نظر می رسید. خودت پاپو آگینه نوئی.
من: 😐
تونی: مرتیکه انتگرال ، پاپو آگینه نو یه کشوره.
من: آفرین درسته. حالا بهشون بگو دقیقا کجا قرار داره تا یکم یاد بگیرن.
تونی: 😆 من فقط حدس زدم.
کلینت: کتانژانت ، تو وقتی نمی دونی چرا حرف میزنی؟
من: همتون خیلی فیثاغورثید. برید سر جاهاتون بخوابید که فردا صبح زود باید بیدار شید.
باکی: مگه فردا صبح چه خبره؟
من: نمی دونم فقط بخواااااابید.
استیو: بچه ها برید بخوابید تا این خودشو پاره نکرده.
استیفن: *دستش رو دور تونی حلقه میکنه* عزیزم بیا بریم.
چند دقیقه بعد کل سالن خالی شد و من نفس راحتی کشیدم.
__ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __
اتاق پیتر:
پیتر: *در اتاق رو باز میکنه و وارد میشه* اینجایی؟
+ مگه می خواستی کجا باشم؟
پیتر: خواستم مطمئن شم که تونستی بیای.
+ اون پایین داشتی چی کار می کردی؟ قرار بود فقط یه لحظه حواسشون رو پرت کنی.
پیتر: عاقا من پیشنهاد اسم فامیل دادم. ولی با اینکه یه نوبت بازی کردیم کلی طول کشید.
+ منم داشتم از پنجره داخل می اومدم که صدای داد کپ رو شنیدم ترسیدم.
پیتر: کپ ترس نداره که.
+ ولی خیلی عصبانی به نظر می رسید.
پیتر: اشکال نداره. مهم اینه که من حواسشون رو پرت کردم و تو هم الان اینجایی.
+ حالا بیا بغلم بخواب.
پیتر: *لامپ ها رو خاموش میکنه*
+ *پیتر رو بغل میکنه* شب بخیر پیت.
پیتر: شب بخیر وید. راستی می دونی ساعت چنده؟
وید: نه چنده؟
پیتر: من دارم از تو می پرسم.
وید: یه لحظه..... *بلند جیغ میزنه*
صدای تونی از اتاق بغلی میاد: کدوم خری داره ساعت دو و نیم صبح خودشو جر میده؟
وید: خب انگار که ساعت دو و نیمه.
پیتر: .....
جارویس: در اصل ساعت دو و سی و چهار دقیقه است.
وید: عه تو هم اینجا بودی؟ چرا زودتر نگفتی؟
جارویس: چون نپرسیدی.
وید: 😐 همین کم مونده بود که جارویس هم دماغ منو بسوزونه.
YOU ARE READING
Living In Avengers Tower
Humorاستیو هراسون از آسانسور بیرون پرید. تونی: استیو چیزی شده؟ استیو: می دونستی آسانسورت حرف میزنه؟ تونی: به برج اونجرز خوش اومدی پیرمرد... همه چی از اون روز شروع شد. روزی که تمام اعضای اونجرز تصمیم گرفتن بعد از این همه سختی کنار هم توی برج اونجرز زندگی...