تونی: *توی تخت استیفن رو بغل میکنه* استیفن؟
استیفن: جانم؟
تونی: تو از اول می دونستی من سرطان ندارم ، نه؟
استیفن: آره خنگول جان! آخه سرطان مغز که وجود نداره.
تونی: قرار نبود بعد از بازی بیرون بریم شاورما بخوریم؟
استیفن: امروز که دیره اما فردا می برمت.
تونی: راست میگی؟..... *به استیفن نزدیک میشه*
یهو صدای جیغ کسی (وید) میاد.
تونی داد میزنه: کدوم خری داره ساعت دو و نیم صبح خودشو جر میده؟ *سمت استیفن بر می گرده* دیدی لحظه رمانتیکمون خراب شد؟
استیفن: اشکال نداره. بیا بخوابیم تا فردا زود بیدار شیم بریم بیرون.
من: چی چیو بخوابیم؟ من قول دادم از آیرون استرنج اسمات بنویسم.
تونی: این بازم اومد تو زندگی خصوصی ما فضولی کنه.
استیفن: بیا برو بیرون ببینم.
من: نه صبر کنین من.......
استیفن: *در اتاق رو محکم بست*
__ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __
در اتاق باکی 5 بار زده شد.
باکی: استیو بیا تو.
استیو: *در رو باز کرد* از کجا فهمیدی منم؟
باکی: چون همیشه تو این جوری مزخرف در میزنی.
استیو: *در اتاق رو می بنده* میشه باهات حرف بزنم؟
باکی: البته! *به لبه تخت اشاره میکنه* بیا اینجا بشین.
استیو: *نشست* می دونی..... می خوام به یه موضوع اعتراف کنم اما می ترسم.
باکی: اما با گفتنش خیالت راحت میشه. پس بگو!
استیو: عام راستش.... من از ناتاشا..... خوشم میاد.
باکی: منم یه بازوی ویبرانیومی دارم.
استیو: ....وات؟؟؟
باکی: اوه ببخشید ، فکر کردم داریم در مورد چیزای خیلی واضح حرف میزنیم.
استیو: نه باک جدی.... من ازش خوشم میاد. حالا چی کار کنم؟
باکی: اگه یه خط رو دخترم بیوفته ، من می دونم و تو.
استیو: دخترت؟
باکی: پس فکر کردی چجوری تبدیل به بلک ویدو شد.
استیو: هیچ وقت بهم نگفته بود تو آموزشش دادی. اما چطور؟
باکی: یکم داستانش پیچیده اس.
استیو: .....
باکی: هنوز خیلی چیزا هست که بهت نگفته. تو باید اعتمادش رو به دست بیاری تا وقتی ازش سوال کنی بهت بگه.
استیو: 😌 فکر کنم قبلا این کارو کردم.
باکی: چطور؟
استیو: داستانش پیچیده اس.
باکی: 😒 جواب خودمو به خودم میدی؟
استیو: سوال انحرافیه؟
باکی: عاااام نه؟
استیو: پس آره.
باکی: بگذریم..... بیا امشب مثل قدیما با هم بخوابیم.
استیو: نه مرسی من دیگه برم دیر.....
باکی: جمله ام سوالی نبود. این یه دستوره سرباز.
استیو: بله قربان. *می پره روی باکی*
باکی: بلند شو خرس گنده له شدم.
استیو: خب قدیما من بغل تو می خوابیدم.
باکی: اون موقع تو یک چهارم الانت هم نبودی.....
استیو: .....
باکی: پانک!
استیو: جرک!
YOU ARE READING
Living In Avengers Tower
Humorاستیو هراسون از آسانسور بیرون پرید. تونی: استیو چیزی شده؟ استیو: می دونستی آسانسورت حرف میزنه؟ تونی: به برج اونجرز خوش اومدی پیرمرد... همه چی از اون روز شروع شد. روزی که تمام اعضای اونجرز تصمیم گرفتن بعد از این همه سختی کنار هم توی برج اونجرز زندگی...