23

252 48 83
                                    

وسط آسمون بارونی نیویورک:

من: هی گنده بک!

ثور: با منی؟ اصلا تو کی هستی؟

من: من منم ، نه من منم. آنچه منم ، چمن منم. من و ننم ، ننم و منم.

ثور: ها؟ تو همون صدای تو دیوار نیستی؟

من: نه اون که جارویسه. من منم، نه من......

ثور: خیلی خب بابا فهمیدم.

من: می دونستی ماهی ها ینجه می خورن؟

ثور: ......

من: می دونستی گوسفند ها تخم می ذارن؟

ثور: ......

من: می دونستی باکی تو رو بخشیده؟

ثور: واقعا؟ یعنی می تونم بر گردم؟

من: البته.... الان همه منتظرتن.

ثور: *با خوشحالی به سمت برج پرواز میکنه*

من: *چهره شیطانی به خود می گیرم و زیر لب زمزمه می کنم* 😈 هر وقت ماهی ها ینجه خوردن و گوسفند ها تخم گذاشتن ، باکی هم تو رو می بخشه.

__ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __

تونی: لوکی اون خنجرتو بزار سر جاش.

لوکی: سر جاش تو بازوی ثوره.

استیفن: *آه عمیقی میکشه* اون بدبخت از دست تو چیکار میکنه؟

لوکی: خنجر می خوره.

همون لحظه آسمون رعد و برق میزنه و ثور از پنجره وارد میشه.

ثور: *به سمت باکی میاد و محکم اونو بغل میکنه*

باکی: ثور دارم خفه میشم.

ثور: دوست عزیزم گروهبان بارنز ، خیلی ممنون که منو بخشیدی.

باکی: اما.... *نگاهی به استیو می اندازه*

استیو: *سرشو به معنای تایید تکون میده*

ثور: من واقعا به خاطر مسئله ای که امروز صبح پیش اومد متاسفم.

باکی: ..... الان باید چیکار کنم؟

استیو: باید معذرت خواهی شو قبول کنی.

باکی: آها.... ثور اودین سان من تو رو قبول می کنم.

سکوت ترسناکی همه جا رو فرا گرفت.

استیو: باکی....

باکی: خب چی کار کنم؟ توی هایدرا که ازم معذرت خواهی نمی کردن. بلد نیستم.

کلینت: اصلا نمی خواد. همدیگه رو بوس کنین تموم شه.

لوکی: کسی حق نداره به جز من ثور رو بوس کنه.

تونی: دیگه مطمئن شدم چیز خورش کردین که این قدر هذیان میگه.

باکی: خیلی خب بخشیدمت. فقط ولم کن. دارم له میشم.

ثور: *یه بار دیگه باکی رو فشار داد و بعد ولش کرد* خیلی ممنون دوست عزیزم باکی.

واندا: *از توی آشپز خونه داد میزنه* ناهار حاضره!

ثور: گشنه ها.... جمع شوید! *از در به بیرون می دوئه*

استیو: نباید به جای گشنه ها اونجرز می گفت؟

نات: ولش بیا بریم.

من: 😐 انتظار نداشتم این جوری تموم شه.

تونی: از این گشنه ها هیچی بعید نیست. *بیرون رفت و در رو محکم بست*

من: *در حال بیرون رفتن بودم که با صورت به در برخورد کردم* آاااااخ دماغم! 😫

من: *به فکر فرو میرم* واقعا لوکی ثور رو می بوسه؟

__ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __

این پارت خیلی چرت شد. :/
آخه باید برم جزوه های فیزیک بنویسم.
تهدید شدم.
اگه ننویسم بلاک میشم. 😑
تهدید هم تهدید های قدیم.
معلم دستش نمیرسه ، بلاک میکنه! 😐

Living In Avengers TowerTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang