وسط آسمون بارونی نیویورک:
من: هی گنده بک!
ثور: با منی؟ اصلا تو کی هستی؟
من: من منم ، نه من منم. آنچه منم ، چمن منم. من و ننم ، ننم و منم.
ثور: ها؟ تو همون صدای تو دیوار نیستی؟
من: نه اون که جارویسه. من منم، نه من......
ثور: خیلی خب بابا فهمیدم.
من: می دونستی ماهی ها ینجه می خورن؟
ثور: ......
من: می دونستی گوسفند ها تخم می ذارن؟
ثور: ......
من: می دونستی باکی تو رو بخشیده؟
ثور: واقعا؟ یعنی می تونم بر گردم؟
من: البته.... الان همه منتظرتن.
ثور: *با خوشحالی به سمت برج پرواز میکنه*
من: *چهره شیطانی به خود می گیرم و زیر لب زمزمه می کنم* 😈 هر وقت ماهی ها ینجه خوردن و گوسفند ها تخم گذاشتن ، باکی هم تو رو می بخشه.
__ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __
تونی: لوکی اون خنجرتو بزار سر جاش.
لوکی: سر جاش تو بازوی ثوره.
استیفن: *آه عمیقی میکشه* اون بدبخت از دست تو چیکار میکنه؟
لوکی: خنجر می خوره.
همون لحظه آسمون رعد و برق میزنه و ثور از پنجره وارد میشه.
ثور: *به سمت باکی میاد و محکم اونو بغل میکنه*
باکی: ثور دارم خفه میشم.
ثور: دوست عزیزم گروهبان بارنز ، خیلی ممنون که منو بخشیدی.
باکی: اما.... *نگاهی به استیو می اندازه*
استیو: *سرشو به معنای تایید تکون میده*
ثور: من واقعا به خاطر مسئله ای که امروز صبح پیش اومد متاسفم.
باکی: ..... الان باید چیکار کنم؟
استیو: باید معذرت خواهی شو قبول کنی.
باکی: آها.... ثور اودین سان من تو رو قبول می کنم.
سکوت ترسناکی همه جا رو فرا گرفت.
استیو: باکی....
باکی: خب چی کار کنم؟ توی هایدرا که ازم معذرت خواهی نمی کردن. بلد نیستم.
کلینت: اصلا نمی خواد. همدیگه رو بوس کنین تموم شه.
لوکی: کسی حق نداره به جز من ثور رو بوس کنه.
تونی: دیگه مطمئن شدم چیز خورش کردین که این قدر هذیان میگه.
باکی: خیلی خب بخشیدمت. فقط ولم کن. دارم له میشم.
ثور: *یه بار دیگه باکی رو فشار داد و بعد ولش کرد* خیلی ممنون دوست عزیزم باکی.
واندا: *از توی آشپز خونه داد میزنه* ناهار حاضره!
ثور: گشنه ها.... جمع شوید! *از در به بیرون می دوئه*
استیو: نباید به جای گشنه ها اونجرز می گفت؟
نات: ولش بیا بریم.
من: 😐 انتظار نداشتم این جوری تموم شه.
تونی: از این گشنه ها هیچی بعید نیست. *بیرون رفت و در رو محکم بست*
من: *در حال بیرون رفتن بودم که با صورت به در برخورد کردم* آاااااخ دماغم! 😫
من: *به فکر فرو میرم* واقعا لوکی ثور رو می بوسه؟
__ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __
این پارت خیلی چرت شد. :/
آخه باید برم جزوه های فیزیک بنویسم.
تهدید شدم.
اگه ننویسم بلاک میشم. 😑
تهدید هم تهدید های قدیم.
معلم دستش نمیرسه ، بلاک میکنه! 😐
CITEȘTI
Living In Avengers Tower
Umorاستیو هراسون از آسانسور بیرون پرید. تونی: استیو چیزی شده؟ استیو: می دونستی آسانسورت حرف میزنه؟ تونی: به برج اونجرز خوش اومدی پیرمرد... همه چی از اون روز شروع شد. روزی که تمام اعضای اونجرز تصمیم گرفتن بعد از این همه سختی کنار هم توی برج اونجرز زندگی...