تونی: من از اول گفتم که این مایع لزج رو نمی خورم.
ثور: بخور ضرر نمی کنی. بهش نمک بزن خیلی خوشمزه میشه.
لوکی: احمق این غذا رو با شکر می خورن.
ثور: خیلی هم خوب میشه. *به بروس اشاره می کنه* اون آبلیمو رو بهم بده.
بروس: وقتی گندم و لیمو رو با هم می خوری ، از ترکیب کربوهیدارت ها و پروتئین ها.......
ثور: فقط گفتم آبلیمو رو بده. نگفتم که شجره نامه شو برام تعریف کنی.
بروس: خیلی خب بابا بیا. *آبلیمو رو به طرفش می گیره*
تونی ظرف غذاش رو بر می داره و بلند میشه.
استیو: *لحن کاپیتانی به خودش می گیره* استارک جایی می خواستی بری؟
تونی: برای دستشویی رفتن هم باید اجازه بگیرم؟
استیو: *به ظرف غذای تونی اشاره می کنه* با اون؟
کلینت: خب یه کلمه بگو سفره رو نمی خوای جمع کنی دیگه. این ادا اطوار چیه؟
لوکی: اسکل ، استارک مگه سفره جمع می کنه؟ اون می خواد غذاشو دور بندازه.
ثور: همیشه باهوش بودی برادر.
تونی: من می دونستم از شما بی بخارا هیچ پخی بلند نمیشه پس تصمیم گرفتم خودم به ویژن و واندا زنگ بزنم بیان.
استیو: با اون غذا؟
تونی: خب شاید سر راه اونم دور ریختم.
لوکی: 😎 نگفتم؟
لحظاتی بعد از زنگ زدن تونی ، واندا و ویژن به برج می رسن.
ویژن: *سراسیمه داخل سالن میاد* آقای استارک ، وقتی 4 دقیقه و 27 ثانیه پیش بهم خبر دادین که موضوع مهمی پیش اومده ، فورا خودم و واندا رو به اینجا رسوندم.
کلینت: عووو شما دست پیترو رو از پشت بستید. راستی پیترو کجاست؟ چرا نیاوردینش.
واندا: دوست دختر جدید پیدا کرده دیگه محل نمی ذاره پدر سوخته.
کلینت: *آه می کشه* بچه خوبی بود. حیف که اونم به فنا رفت.
ویژن: آقای استارک لطفا بهم بگید اون مسئله حیاتی چی بود؟
تونی: ویژن جان! تو تا به حال حرکت بدی از من دیدی؟
ویژن: آقای استارک ، دارید نگرانم می کنید.
تونی: می خواستم یه حقیقت رو که حدود چند روزه درگیرشم بهت بگم.
واندا: نکنه..... نکنه..... *بغض می کنه* 😢
تونی: من که هنوز چیزی نگفتم.
ویژن: نکنه چی؟ چیزی شده که من نمی دونم؟
واندا: نکنه.... نکنه تونی داره می میره؟ *گریه اش اوج می گیره*😭
YOU ARE READING
Living In Avengers Tower
Humorاستیو هراسون از آسانسور بیرون پرید. تونی: استیو چیزی شده؟ استیو: می دونستی آسانسورت حرف میزنه؟ تونی: به برج اونجرز خوش اومدی پیرمرد... همه چی از اون روز شروع شد. روزی که تمام اعضای اونجرز تصمیم گرفتن بعد از این همه سختی کنار هم توی برج اونجرز زندگی...