⏩بازگشت به زمان حال
تونی: همش تقصیر لوکیه.
کلینت: اما لوکی که تمام مدت همین جا نشسته بود. حتی یادمه غذا رو یه چیز عجیب غریب گفت. *سمت ثور بر می گرده* چی بود؟
ثور: اسپاستوماتا.
لوکی: *سرش و به چپ و راست تکون میده* چقد شما ها ساده و زود باورین.
کلینت: *یه بشکن میزنه* من می دونستم اسپاستوماتا غذا نیست.
لوکی: نه ، اون که غذاست. 😒
ثور: منظورش اینه که تا الان دو تا بوده و وقتی استیو پیش تونی میرسه ، محو میشه. که الان یه دونه لوکی داریم.
کلینت: الان چی شد؟
لوکی: آفرین! همیشه باهوش بودی برادر.
ثور: *ذوق میکنه* واقعا؟
لوکی: نه بابا خرت کردم.
ثور: آها ، پس بگو.....
استیو: عاقا یکی تکلیف منو مشخص کنه.
تونی: دو بار از رو صفحه اول ادبیات مشق بنویس.
استیو: تو حرف نزن که بدجور از دستت کفری ام.
استیفن: اون نقاشی رو بده ببینم چی کار میشه کرد.
استیو: *دو نصف برگه رو جلو میاره* دیگه کار از کار گذشته.
استیفن: حیف که سنگ زمان و ندارم.
دو تیکه ار برگه بالا میان و نور همه جا پخش میشه. بعد از چند ثانیه کاملا سالم روی زمین فرود میان.
استیو: *نقاشی رو بر می داره* عه درست شد. 😃
استیفن: همین گریه داشت مرد گنده؟
استیو: من که گریه نکردم.
استیفن: حالاااا.....
نات: بچه ها میگم شما هم زودتر غذا رو بگین.
استیو: چشم.... *به برگه نگاهی می اندازه* انار پلو.
تونی: من نوشتم شاورما.
استیفن: این که اولش ش داره.
تونی: عه؟ آخه هوس شاورما کرده بودم اشتباهی نوشتم. 😅
استیفن: اشکال نداره..... بعد از این بازی میریم بیرون خودم برات می خرم.
کلینت: منم میام.
استیفن: تو بشین سر جات.
کلینت: فقط من حس می کنم که تو این خونه اضافه ام یا همه همین حس و دارن؟
لوکی: همه همین حس و دارن.
نات: کسی سر به سر داداش من نذاره ها.
کلینت: خواهر خودمی. :)
استیفن: خب حالا کشور؟
همه به جز باکی: ایران.
باکی: بی خلاقیت های ایران ندیده. من نوشتم اسمیلارویی.
استیو: باک حالت خوبه؟
باکی: چقد سطح علمیتون پایینه. اسمیلارویی یه کشور جهت جنوب شمالی ماسیو هست. که به زبان لاتین حرف می زنن و اسپانیولایی می نویسن.
استیفن: صحیح..... ولی ما اصلا جهت جنوب شمالی نداریم. :/
باکی: با من بحث نکن.
استیفن: چشم..... :|
VOUS LISEZ
Living In Avengers Tower
Comédieاستیو هراسون از آسانسور بیرون پرید. تونی: استیو چیزی شده؟ استیو: می دونستی آسانسورت حرف میزنه؟ تونی: به برج اونجرز خوش اومدی پیرمرد... همه چی از اون روز شروع شد. روزی که تمام اعضای اونجرز تصمیم گرفتن بعد از این همه سختی کنار هم توی برج اونجرز زندگی...