ویژن: *در حال آبنبات کوفت کردن وارد میشه* هی بچه ها! شنیدم باکی مرده.
باکی: درست فکر کردی. الان هم دارن دفنش می کنن.
ویژن: عه حیف شد. بچه خوبی بود.
ویژن: ......
ویژن: منو مسخره گیر اوردی؟
باکی: نه چرا همچین فکری کردی؟.... ولی فعلا مثل اینکه تو بچه ای. اون آبنبات تو دهنت چی میگه؟
ویژن: یادته واندا دیروز گفت من 8 سالمه؟
سم: خب؟
ویژن: دیشب واندا بهم گفت مثل بقیه عادی رفتار کنم. طبق تحقیقاتم 8 ساله ها میل زیادی به آبنبات دارن.
صدای داد واندا میاد: ویژن کدوم گوری رفتی؟
استیو: برو تا واندا جرت نداده.
ویژن: چشم عمو استیو. *از در به بیرون رفت*
استیو: 😐
لوکی: یه نفر از بینتون سالم بود که اونم به فنا رفت.
نات: مگه تو جزو ما نیستی؟
لوکی: من هیچ وقت جزو شما نبودم. فانی های رقت انگیز! *از در فرار میکنه*
باکی: *از تخت بلند میشه* همین الان به لیست کسایی که باید بکشم اضافه شدی.
استیو: صبر کن باکی کجا میری؟ لوکی از این طرف رفت.
باکی: باید سر راه به حساب ثور هم برسم.
__ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __
ثور: *هراسون وارد شد* بچه ها تو رو خدا نجاتم بدین.
تونی: تو خودت خدایی. از ما چرا کمک می خوای؟
ثور: چون مسئله مرگ و زندگیه.
کلینت: مگه کی زندگیش تو خطره؟
ثور: من.... امروز صبح حواسم نبود وقتی استورم بریکر و صدا کردم به باکی خورد. اونم از هزار تا پله پایین افتاد.
استیفن: پس تو بودی.....
تونی: خب متاسفم. کاری از دست ما بر نمیاد. فقط می تونی قبل رسیدن باکی برای خودت قبر بکنی.
کلینت: به حرف اینا اصلا گوش نکن. عواقب خوبی نداره. بهترین راه اینه که ازش معذرت خواهی کنی.
تونی: *با تعجب به کلینت نگاه می کنه* از کی تا حالا تو از من عاقل تر شدی که رو حرف من حرف میزنی؟
کلینت: از امروز صبح بعد از دیدن وید.
تونی: 😒
من: ثور بهتره زودتر فرار کنی. باکی داره با سرعت به طرف اینجا میاد.
ثور: *با استورم بریکر از پنجره فرار کرد*
کلینت: اون همه پند و اندرز برای عمم گفتم؟
باکی: *توی چارچوب در ظاهر شد* اون غول تشن برق برقی کجاست؟
آسمون تاریک شد و رعد و برق زد.
باکی: جوابمو گرفتم.
__ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __
نظرتون در مورد این بوک چیه؟ ادامش بدم؟
همون طور که خودتون می دونید مدرسه ها شروع و وقت کم شده.
ولی من تمام تلاشم رو می کنم تا بازم پارت جدید بزارم.ولی بدونید در هر حال همتون رو 3000 تا دوست دارم. ❤❤❤
YOU ARE READING
Living In Avengers Tower
Humorاستیو هراسون از آسانسور بیرون پرید. تونی: استیو چیزی شده؟ استیو: می دونستی آسانسورت حرف میزنه؟ تونی: به برج اونجرز خوش اومدی پیرمرد... همه چی از اون روز شروع شد. روزی که تمام اعضای اونجرز تصمیم گرفتن بعد از این همه سختی کنار هم توی برج اونجرز زندگی...