تونی: *نیت رو بغل میکنه* آخی قربون اون دستای کوچولوت برم. ولی مگه نباید الان 8 سالت باشه؟
کلینت:
تونی:
کلینت:
تونی: اهم.... بقیه کجان؟
کلینت: دارن جرئت حقیقت بازی می کنن.
بقیه در حال بازی:
نات: جرئت یا حقیقت؟
استیفن: *سینه سپر میکنه* جرئت. 😎
نات: *لبخند شیطانی میزنه* خیلی خب خودت خواستی..... باید تمام دونات های تونی رو بخوری.
استیفن: 😨 نظرم عوض شد. حقیقت.
نات: 😏 دیگه نمیشه عوض کرد. بلند شو.
استیفن: باشه.... *با آه به طرف آشپزخونه میره*
واندا: ثور جرئت یا حقیقت؟
ثور: جرئت.
واندا: باید اولین نفری که وارد این اتاق میشه رو ببوسی.
ثور: من به هیچ وجه چنین کاری نمی کنم.....
لوکی: *وارد میشه*
ثور: کاریه که شده. مجبورم.
پیترو: اما شما.... من فکر کردم.... مگه اون برادرت نیست؟
ثور: اون فرزند خوندس.
نات: چقدر این مکالمه تکراریه. 😑
استیو: *خودکار رو می چرخونه* باک به تو افتاد. جرئت یا حقیقت؟
باکی: حقیقت.
استیو: خیلی خب.... دو تا حقیقت و یه دروغ بگو.
باکی: چشم های من سبزه ، سم ویلسون یه عوضیه و من رئیس جمهور جان اف کندی رو ترور کردم.
استیو: هی سم اون قدرا هم بد نیست. ولی در مورد JFK شوخی نکن.....
سم: چشم های باکی آبیه.
استیو:
استیو: تو چی کار کردی؟
باکی: حقیقت و گفتم.
استیو: این قضیه بین خودمون می مونه. دوست ندارم دوباره تو اون فرودگاه با تونی بجنگم. 😑
سم: اما یه سوال پیش میاد..... تو کشنده ترین سلاح هایدرا بودی ، درسته؟
باکی: امممم آره....
سم: اما تو نتونستی منو بکشی.
استیو: و من.
نات: و من.
باکی: *گوشیش زنگ می خوره و جواب میده* بله؟
فیوری: و من.
باکی: *گوشی رو توی دستش له میکنه*
بروس: این پنجمین گوشی تو این هفته بود.
ویژن: عمو باکی رو اذیت نکنین.
واندا: ویژن جان خیلی تو نقش 8 سالت فرو رفتیا.
ویژن: ولی من اولین کسی ام که از یه سالگی دوست دختر داره. 😎
پیترو: واندا دوست پسر رباتیت رو جمع کن از این وسط.
واندا: 😑
و اما طرف دیگه ای از برج ، داخل آشپزخونه:
تونی: *وارد آشپزخونه میشه*
استیفن: *فورا جعبه دونات رو زیر میز پنهان میکنه*
تونی: اون گرد های سفید چیه رو لباست ریخته؟
استیفن: *هول میشه* ....چیز خاصی نیست.
تونی: نگو که برای دونات های منه.😡
استیفن: نه این چیزه.... کوکائینه.
__ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __
ووت یادتون نره. 😍❤
جواب سوال قبل پالادیوم بود که چند نفر درست جواب دادن.
ولی اول از همه green_LR بود.
آفرین.... 🎉🎊و اما سوال امروز:
توی فیلم اونجرز 1 لوکی می خواست مردم رو از چه چیزی رها کنه؟
YOU ARE READING
Living In Avengers Tower
Humorاستیو هراسون از آسانسور بیرون پرید. تونی: استیو چیزی شده؟ استیو: می دونستی آسانسورت حرف میزنه؟ تونی: به برج اونجرز خوش اومدی پیرمرد... همه چی از اون روز شروع شد. روزی که تمام اعضای اونجرز تصمیم گرفتن بعد از این همه سختی کنار هم توی برج اونجرز زندگی...