پپر خسته و کوفته وارد برج میشه و تونی و کلینت رو در حالی که دارن بالا سر ثور 'پیس پیس' می کنن ، می بینه.
پپر: اینجا چه خبره؟ شما دو تا دارین چه غلطی می کنین؟
تونی: *شبیه بچه هایی که مامانشون اونا رو در حال خطا کردن دیده ، فورا بلند میشه* داریم ثواب می کنیم.
پپر: اون وخ کی بهتون گفت این کار ثواب داره؟
کلینت: لوکی بهمون گفت.
پپر: لوکی؟ نگین که اون تباه هنوز زندس.
لوکی: زندس.
پپر: وات د فاک؟ تو از کجا پیدا شد؟
تونی: از تو آشپز خونه. داشت حلیم ها رو گرم می کرد.
لوکی: 😐 خودم زبون دارما.
پپر: عاقا اون ثور بدبخت رو بلند کنین. الان هلاک میشه.
*پپر میره تو آشپز خونه و یک لیوان رو پر آب می کنه و بر می گرده*
پپر: ثور.... پاشو...... ثور.... می دونم صدامو می شنوی..... بلند شو *دستش رو توی لیوان میکنه و بیرون میاره ، بعد کل آب لیوان رو روی صورت ثور خالی می کنه*
ثور: *یهو از جاش می پره و نفس نفس میزنه* لیدی پپر ، تو که دستت رو خیس کردی..... دیگه چرا کل لیوان رو روی هیکل من خالی کردی؟
پپر: دیدی گفتم بیداری....
همون لحظه در آسانسور باز میشه و پیتر بیرون میاد.
پیتر: اووووووم چه بویی میاد.....آقای استارک ناهار چی داریم؟
تونی: باز موقع ناهار رسید و این پیداش شد. پسر تو درس و مشق نداری؟
پیتر: نه مشق ندارم.
تونی: طبق زمان بندی من تو همین الان از مدرسه اومدی.........
کلینت وسط حرف تونی می پره: منظورت زمان بندی جارویسه دیگه ، نه؟
تونی اهمیت نمیده و ادامه میده: .......پس قطعا درس هایی داری که باید انجام بدی.
پیتر: آقای استارک ، تو تابستون مدرسه ها باز نیستن.
تونی: کید رو حرف من حرف نزن. همین که گفتم.
پیتر: میشه همین جا بمونم مشق هامو انجام بدم؟
تونی: البته ، چرا نمیشه؟ فقط قول دا.....
پپر: تونی ول کن دیگه بیا بریم غذا سرد شد. بقیه رو هم صدا کن بیان.
تونی: جارویس به باکی و استیو و سم بگو بیان.
جارویس: همین الان بهشون خبر دادم.
__ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __
می دونم جارویس بعد از AoU دیگه وجود نداشت و به جاش فرایدی اومد.
ولی من جارویس رو بیشتر دوست دارم.
اما نگران نباشین. ویژن رو تو قسمت های بعد میارم.
DU LIEST GERADE
Living In Avengers Tower
Humorاستیو هراسون از آسانسور بیرون پرید. تونی: استیو چیزی شده؟ استیو: می دونستی آسانسورت حرف میزنه؟ تونی: به برج اونجرز خوش اومدی پیرمرد... همه چی از اون روز شروع شد. روزی که تمام اعضای اونجرز تصمیم گرفتن بعد از این همه سختی کنار هم توی برج اونجرز زندگی...