باکی: اوه ، وقتی این جوری میگه استارک یعنی خیلی عصبانیه.
تونی: *سرش رو از بغل استیفن در میاره* ممنون بابت همدردیت. الان حالم خیلی بهتر شد.
باکی: *شونه هاشو بالا می اندازه* خواستم اخطار داده باشم.
استیفن: اصلا مگه چی شده؟
__ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __
⏪ 15 دقیقه قبل
تونی: *بلند میشه* پس من اولین نفرم که توشو می بینه. *بعد به طرف اتاق استیو می دوئه*
استیو: صبر کن ببینم..... *با تمام سرعت دنبالش میره*
تونی: پله ها رو دو تا یکی بالا میره* جااااارویس نجاتم بده.
جارویس: در حال حاضر پیشنهاد می کنم مارک 85 رو تنتون کنید.
تونی: میگم مارک 85 زیاد نیست؟ مثلا مارک 50 چطوره؟
جارویس: در اون صورت من جونتون رو تضمین نمی کنم.
استیو: وایسا..... وایسا کاریت ندارم.
تونی: معلومه کاریم نداری. *لباس آیرون من رو تنش می کنه*
استیو: میگم وایساااااا.
تونی: اگه وایسم که خونم رو دستات می مونه تباه. *باسرعت پرواز می کنه و محو میشه*
کمتر از 10 ثانیه بعد تونی جلوی در اتاق استیو فرود میاد.
تونی: جارویس این درو باز کن.
جارویس: متاسفم اما من چنین اجازه ای ندارم.
تونی: به دستور چه کسی؟
جارویس: آنتونی ادوارد استارک. به منظور حفظ حریم شخصی ساکنان برج. باز شدن در تنها در صورت حفظ جان فرد در اتاق.
تونی: من خودم طراحیت کردم. بازش کن ، وگرنه میدم التران بخورتت.
در کسری از ثانیه در اتاق باز شد.
تونی: آفرین پسر خوب! *از لباسش بیرون اومد و وارد اتاق شد*
کل اتاق پر بود از نقاشی هایی که با عکس هیچ فرقی نداشتن.
تونی داخل ذهنش: فکر نمی کردم راجرز انقدر هنرمند باشه.
صدایی توی اتاق پیچید: فکر نمی کردم راجرز انقدر هنرمند باشه.
تونی: *با ترس به اطراف نگاه کرد* تو دیگه کی هستی؟
+ من وجدانتم.
تونی: چرا وجدان من صداش شبیه لوکیه؟
لوکی: *گوشه ای از اتاق ظاهر شد* اه گند زدی به برنامه هام.
تونی: تو می خواستی تا این حد ضایع نباشی.
لوکی: اونو ولش بیا اینجا رو بگردیم.
تونی: با اینکه نمی خوام اعتراف کنم ولی باهات موافقم.
سپس به سمت میز کار استیو که پر از کاغذ های مچاله شده اس ، میرن.
YOU ARE READING
Living In Avengers Tower
Humorاستیو هراسون از آسانسور بیرون پرید. تونی: استیو چیزی شده؟ استیو: می دونستی آسانسورت حرف میزنه؟ تونی: به برج اونجرز خوش اومدی پیرمرد... همه چی از اون روز شروع شد. روزی که تمام اعضای اونجرز تصمیم گرفتن بعد از این همه سختی کنار هم توی برج اونجرز زندگی...