صبح روز بعد:
کلینت: *وارد فروشگاه شد* اینجا که سگ پر نمیزنه. چرا همیشه من باید خرید ها رو بکنم؟
فروشنده: می تونم کمکتون کنم آقا؟
کلینت: اون قدری پول داری که برج اونجرز و بخرم و همه رو ازش بیرون کنم؟
فروشنده: امممم نه؟
کلینت: پس ممنون. *به طرف قفسه ها میره*
کلینت: خب باید برای صبحونه چی بخرم؟ *لیست خرید و از جیبش در میاره*
کلینت: شیر ، پاپ تارت..... ثور بازم پاپ تارت ها رو تموم کرد؟ تازه خریده بودم. پنکیک ، نون تست ، نیمرو.... نیمرو؟ استارک عقلت چی میگه؟ شما تو خانوادتون نیمرو آماده می خورین؟ خب بگو تخم مرغ دیگه.
کلینت: *همه وسایل نام برده شده رو برداشت* حالا فقط یه چیز مونده. سیریل! (از اینا هست صبحونه با شیر می خورن.... اسمشو به فارسی نمی دونم) باید با چه طعمی می گرفتم؟
__ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __
چند دقیقه قبل:
تونی: کلینت بیا این لیست و بگیر برو خرید.
کلینت: اما دفعه پیش من رفتم.
تونی: یادت باشه سیریل شکری بگیری.
استیو: نه سیریل سالم بگیر. شکری خوب نیست.
کلینت: اما.....
تونی: برو دیگه دیر شد. *دم گوشش زمزمه کرد* شکری بگیریا.
__ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __
کلینت: عا شکری اینجاست. *کمی مکث کرد* اما کپ سالم می خواست.
کلینت: تصمیم سختیه. تیم کپ یا تیم آیرون من؟ دوباره سیویل وار نشه. 😨
کلینت: *به دور و اطراف نگاه میکنه* عه ناتاشا اینو دوست داره. همینو بر می دارم.
__ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __
تونی: توت فرنگی؟ من بهت گفتم شکری بگیر.
استیو: از توت فرنگی متنفرم. اصلا قرار بود سالم بگیری.
کلینت: اما نات توت فرنگی دوست داره.
استیو: آها..... میگم توت فرنگی هم بد نیستا.
تونی: فقط به خاطر ناتاشالی!
لوکی: *با کاسه تو دستش وارد میشه* عه برای صبحونه وسایل خریدی؟
تونی: *برای لوکی چش و ابرو میاد که ادامه نده*
لوکی: اما ما که..... *استیو با دستش جلوی دهنشو می گیره*
کلینت: اون کاسه چیه تو دستت؟
تونی: هه چیز خاصی نیست.
کلینت: *تو کاسه رو نگاه می کنه* شما از دیروز حلیم داشتین ولی منو فرستادین صبحونه بخرم؟
تونی: کلینت آرامش خودتو حفظ کن. بچه اینجاست.
کلینت: بچه کجا بود؟
تونی: *به استیو اشاره می کنه*
استیو: من بچم؟ من حکم پدرتو دارم. احترام بذار.
تونی: نه تو رو نمیگم.
پیتر: *از دری که پشت استیو بود بیرون میاد* آقای استارک من 17 سالمه. بچه نیستم.
تونی: ایناهاش دیدی؟.....
لوکی: *دست استیو و گاز می گیره*
استیو: وحشی اگه می گفتی دستمو بر می داشتم.
لوکی: دستت جلوی دهنم بود نمی تونستم بهت بگم.
استیو: 😐
تونی: راستی پیتر ، دوستت چرا پایین نیومد؟
پیتر: کدوم دوستم؟ 😨
تونی: وید دیگه.
YOU ARE READING
Living In Avengers Tower
Humorاستیو هراسون از آسانسور بیرون پرید. تونی: استیو چیزی شده؟ استیو: می دونستی آسانسورت حرف میزنه؟ تونی: به برج اونجرز خوش اومدی پیرمرد... همه چی از اون روز شروع شد. روزی که تمام اعضای اونجرز تصمیم گرفتن بعد از این همه سختی کنار هم توی برج اونجرز زندگی...