کمتر از 10 ثانیه بعد هر سه نفر تو سالن بودن.
تونی: چجوری انقد سریع رسیدین؟
استیو: *لبخند یه وری زد* 😏 چون ما سرباز های سحر خیز لعنتی هستیم.
تونی: *دهنش از تعجب باز می مونه* چجوری اون حرفمو شنیدی؟
استیو: چون ما سر........
تونی: خیلی خب فهمیدم. 😒
بروس با قیافه ای داغون وارد سالن شد.
بروس: مرسی که به منم خبر دادین تا برای ناهار بیام.
تونی: عه تو هم توی برج بودی؟ 😅 از بس ساکتی تو رو یادم رفت.
کلینت: حالا تو چرا قیافت انقد داغانه؟
بروس: تو آزمایشگاه داشتم کار می کردم. *بعد انگار که دنبال چیزی بگرده به اطراف نگاه کرد*
پپر: بروس چیزی شده؟
بروس: عام چیزه..... ناتاشا رو ندیدین؟
کلینت: رفته ماموریت. فک کردم بهت گفته.
بروس: حت...حتما بهم گفته و من یادم رفته.
کلینت: *شونه هاشو بالا میندازه* شاید.
یهو وسط سالن سمت چپ استیو یه پورتال باز میشه استیفن ازش بیرون میاد.
استیفن رو به استیو: سمت چپت!
استیو: 😐 از قبل هماهنگ کرده بودی پورتال سمت چپ من باز بشه؟
استیفن: آره.
استیو: 😒 مسخره!
استیفن: اسم بابات اصغره!
استیو: کی گفته؟ اسم بابای من جوزفه.
تونی: اسم بابای منم هاوارده.
باکی: بابای منم جورجه.
کلینت: اسم بابای من هارولده.
بروس: اسم بابای منم بروسه.
همه: چییییی؟😳
بروس: خب..... اسم بابام بروس بنر یکم بود.
استیفن: خیلی خب بسه! اصلا کی این بازی کثیف رو شروع کرد؟
همه: خودت....
استیفن: *دستاش رو بالا می گیره* من تسلیمم.
تونی بحث رو عوض می کنه: خب حالا چی شده یه سری به ما زدی؟
استیفن: *قیافه جدی به خودش می گیره* اومدم یه خبر مهمی رو بهتون بدم.
کلینت الکی میزنه زیر گریه: تو رو خدا بگو. من طاقت شو دارم.😢
استیفن: خیلی خب هولم نکنید ، میگم. یه دشمن خیلی بزرگ به اسم گالاکتوس هر دفه که به یه سیاره حمله می کنه تمام منابعش رو تغذیه می کنه و بعد از حمله اون سیاره دیگه قابل سکونت نیست و منفجر میشه و به احتمال زیاد مقصد بعدیش اینجا یعنی زمینه.
همه: 😱
کلینت: *اشک هاش شدت می گیره* من می دونستم یه همچین روزی میرسه....😭
استیفن: بابا شوخی کردم. 😂 شما چرا جدی می گیرید؟
پپر: پس الان دقیقا اینجا چه غلطی می کنی؟
تونی: عزیزم خشن شدی امروز.
پپر: هانی فشار کار زیاده. *بعد به تونی نزدیک میشه*
استیفن: اهم.... اهم.... خب داشتم می گفتم.

YOU ARE READING
Living In Avengers Tower
Humorاستیو هراسون از آسانسور بیرون پرید. تونی: استیو چیزی شده؟ استیو: می دونستی آسانسورت حرف میزنه؟ تونی: به برج اونجرز خوش اومدی پیرمرد... همه چی از اون روز شروع شد. روزی که تمام اعضای اونجرز تصمیم گرفتن بعد از این همه سختی کنار هم توی برج اونجرز زندگی...