ووت و کامنت یادتون نره...انرژیمه👻❤
نمیدونه برای چی پارت قبلی دوباره اپدیت شد😐
چینگوهایی که قبلا خونده بودین فراموشی رو...خیلی تغییر کرده هاااا...بره جلوتر متوجه میشید👻
_________________________________________سهون خیلی آروم بدون اینکه پرده رو بکشه از کنارش به بیرون نگاه کرد. هنوزم ماشین کای رو پشت درختا میدید.
_ من که گفتم نیازی نیست کسی بمونه.
لحنش خیلی سرد بود، با دقت به اون خیره شده بود و حتی اخمی روی پیشونیش نقش بسته بود اما یهو ماشین کای روشن شد و چند ثانیه بعد صدای لاستیکای چرخ ماشینش توی فضا پیچید و با سرعت زیادی از اونجا رفت.
سهون با خونسردی برگشت، خم شد و چندتا گلدون از روی زمین برداشت و با خودش به تراس برد.
برگشت داخل و به خونه نگاه کرد، کاملا تمیز شده بود انگار نه انگار که کسی اومده بود و اونجا رو به هم ریخته بود.
هنوزم داشت فکر میکرد که چرا همچین اتفاقی باید براش بیفته و کی پشت این ماجراست که گوشیش زنگ خورد، با تعجب به شماره ای که رو گوشیش افتاده بود نگاه کرد....
چند ساعت دیگه گذشته بود و همشون توی رستوران، دفتر سوهو جمع شده بودن... نتونسته بودن بکهیون رو پیدا کنن و هیچ ردی هم ازش نداشتن.
درسته، اون کسی بود که قابلیت ناپدید شدن رو داشت. درست مثل روحی که هر جایی که بخواد میره و هیچ ردی از خودش به جا نمیذاره، اما این موضوع فرق میکرد، یه چیزی درست نبود.
چن واقعا حال خوبی نداشته بود و چیزی نمونده بود که به گریه بیفته، روی کاناپه نشسته بود و دستاش رو دو طرف سرش گذاشته بود، اگه اون اتفاقات تکرار میشدن چی؟ نمیتونست به این موضوع فکر نکنه... بی اراده چند بار دستاش رو روی سرش کوبید.
_ تقصیر منه...باید وقتی اونجوری داشت میرفت باهاش میرفتم.
سوهو بالای سرش ایستاده بود و سعی میکرد آرومش کنه، همشون میدونستن اون چرا تا این حد بی قراره و حتی نمیتونستن چیزی بگن.
صورت چانیول به شدت پف کرده بود و کای بخاطر شب بیداری زیر چشماش گود رفته بود.هر کدوم تو بدترین حالت ممکن خودشون بودن و نبودن بکهیون حتی بیشتر بهمشون ریخته بود.
چانیول خیلی خوب میدونست اونا بی چی فکر میکنن پس بی مقدمه شروع کرد به صحبت کردن_کار لی هیونگ نیست،من تمام مدت باهاش بودم.
شیومین بدون اینکه سرش رو بالا بگیره با جدیت جوابش رو داد.
_ حتی الانم داری ازش دفاع میکنی؟ مگه نمیبینی تو چه وضعیتی قرار داریم؟
جمله ی آخرش رو تقریبا داد زد.
کیونگسو نگاه بدی به چانیول انداخت و بعد به شیومین نگاه کرد._ هیونگ خونسرد باش...هنوز مطمئن نیستیم برای بکهیون چه اتفاقی افتاده.
کای پوزخند زد.
YOU ARE READING
𝘼𝙢𝙣𝙚𝙨𝙞𝙖°ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ°
Fanfiction• فراموشی (کامل شده) اون سانحه و فراموشی سهون باعث شد همه ی اونا برای تجربه ی زندگی ای که بخاطر ترس و ناامنی از خودشون محروم کرده بودن به دروغ رو بیارن. شایدم چاره ای به جز دروغ گفتن نداشتن؛ اما مخفی کردن گذشته، عشق، و هویت حقیقی سهون آسون نبود و ب...