Part 35

176 39 32
                                    


تقریبا دو ساعت طول کشید تا ترتیب کارها و جنازه ی خائنی که بینشون بود رو بدن و در نهایت خودشون رو به خونه ی سوهو رسوندن.

کای بعد از سرکشی توی خونه متوجه شده بود که اون توی حمومه و تمام مدت بدون اینکه حرفی بزنن، توی نشیمن با نگرانی انتظار اون رو کشیدن.
تک تک اونا به خوبی از احساسی که سوهو داشت خبر داشتن، به هر حال کشتن یه نفر کار آسونی نبود و هضم کردنش زمان میبرد؛ به خصوص برای کسی مثل سوهو که همیشه از دیگران مراقبت میکرد و مدام به همه گوشزد میکرد که کارهاشون رو با کمترین خون ریزی ممکن پیش ببرن.
هر کسی توی ذهنش به خشم سوهو که به سر حد ممکن خودش رسیده بود و پیچیدگی شرایطشون فکر میکرد که سکوت فضا با صدای بم و آروم کیونگسو شکسته شد.

_ داریم وقت تلف میکنیم.

به محض شنیدن این حرف هر کدوم با نگاهی که از ناباوری، سرزنش، و حتی عصبانیت لبریز بود بهش خیره شدن و قبل از اینکه کسی جوابی بهش بده چانیول که سر پا و رو به روی اون ایستاده بود با عصبانیت به سمتش برداشت و همه میتونستن حدس بزنن دوباره قراره اون دو نفر با هم درگیر بشن، اما لی خیلی سریع بلند شد و خودشو جلوی چانیول کشید تا جلوش رو بگیره.

_ هیونگ دخالت نکن.

کیونگسو با خونسردی به چانیول که با چشم های قرمز بهش نگاه میکرد و سعی داشت دست لی که روی سینش بود رو پس بزنه خیره شده بود.
لی با جدیت چانیول رو به عقب هل داد و انگشت اشارش رو سمت اون گرفت تا بهش اخطار بده.

_ آروم باش... الان همه تحت فشاریم، بهتره کاری نکنی که بعدا بخاطرش شرمنده شی.

چانیول همچنان با نگاه تهدید آمیزش به کیونگسو نگاه میکرد که اون بالاخره ادامه داد.

_ اگه جای تو بودم به حرفش گوش میکردم، بالاخره اون چیز مشابهی رو تجربه کرده و میدونه شرمندگی چه حسی داره.

لی که انتظارش رو نداشت کیونگسو بیشتر از این جو رو متشنج کنه سرش رو سمت اون برگردوند و با جدیت نیم نگاهی بهش انداخت. کیونگسو پوزخند زد، اما قبل از اینکه ادامه بده با صدای شیومین سکوت کرد.

_ تمومش کن کیونگسو.

با دلخوری به شیومین نگاه کرد و این بار مصمم تر از چند لحظه ی قبل طلبکارانه جواب داد.

_ شماها شروعش کردین هیونگ؛ هیچکس هیچ توضیحی درباره علت حضور دوباره ی اون به من نداده.

همینطور که با دستش به لی اشاره میکرد نگاهش رو روی صورت همه چرخوند و ادامه داد.

_ همه باید توضیح بدن.

چانیول پوزخند زد، با عصبانیت و عجله قدم برداشت تا از طرف دیگه ای به سمتش بره که با شنیدن صدای سوهو متوقف شد.

_ فکر خوبیه کیونگسو... چطوره از تو شروع کنیم؟

برای یک لحظه انگار همه هر اتفاقی که داشت میفتاد رو فراموش کردن، با شنیدن صدای اون ایستادن و با نگرانی به اون که نیمه برهنه جلوی پله ها ایستاده بود و حوله ی سفیدی که دور گردنش انداخته بود رو پایین میکشید خیره شده بودن. سوهو با جدیت به کیونگسو نگاه میکرد و وقتی مطمئن شد اون جوابی براش نداره سرش رو بالا و پایین کرد و ادامه داد.

𝘼𝙢𝙣𝙚𝙨𝙞𝙖°ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ°Where stories live. Discover now