Part 34

180 46 47
                                    


بیشتر از سه هفته از ناپدید شدن سهون میگذشت و زمان زودتر از هر وقت دیگه ای جلو میرفت؛ این در حالی بود که اونا توی بی خبری کامل از سهون به سر میبردن و تلاش هاشون برای پیدا کردنش به بن بست ختم میشد.
توی خونه ی سوهو دور هم جمع شده بودن تا در مورد هر کاری که تا اون لحظه برای پیدا کردن سهون انجام داده بودن، مکان هایی که چک کرده بودن، و برنامه های از پیش تعیین شده و معاملات پیش رو گزارش کلی ای به شیومین و سوهو بدن.
هنوز حتی شروع هم نکرده بودن که کیونگسو سرش رو بالا گرفت و به شیومین خیره شد.

_ هیونگ... باید اینو ببینی.

همزمان از روی کاناپه بلند شد و در حالی که گوشیش رو توی دستش گرفته بود به سمت شیومین رفت و اسکرین رو مقابل صورتش گرفت؛ اون با دقت متنی که کیونگسو دریافت کرده بود رو خوند و خیلی سریع با دستش به سوهو اشاره کرد.

_ نشونش بده...

سوهو با نگرانی نگاهش رو روی اون دو نفر چرخوند و زمزمه کرد.

_ موضوع چیه؟

_ خودت بخونش...

کیونگسو خیلی سریع جواب داد و باعث شد توجه بقیه هم به طور خاصی بهشون جلب بشه، فضا غرق سکوت شد و فقط نگاه های منتظر و نگران توی چشم هاشون میلغزید تا اینکه شیومین سکوتش رو شکست و خیلی مختصر توضیح داد.

_ یه پیام از طرف هوانگ زی تائو که میگه تا فردا شب بهمون فرصت میده تا برای آخرین بار به پیشنهادش فکر کنیم.

سوهو گوشی کیونگسو رو بهش برگردوند و با لحن مضطربی ادامه داد.

_ داره تهدیدمون میکنه... اون فقط میخواد به سبک خودش با آدما بازی کنه...

لی با ناراحتی زیر چشمی نگاهی به همه ی اونا انداخت، بخاطر اینکه توی دو سال گذشته شانسش رو برای از بین بردن اون آدم عوضی امتحان نکرده بود به خودش لعنت میفرستاد، هر چقدر بیشتر از ناپدید شدن سهون میگذشت همه چیز پیچیده تر میشد و کاری از دستش برنمیومد تا بتونه برای مدت کوتاهی عذاب وجدان خودش رو کم کنه.
با شنیدن صدای سوهو سرش رو بالا گرفت و با جدیت به اون گوش سپرد.

_ نقشه رو عملی میکنیم، از امشب هر کس کاری که بهش واگذار شده بود رو انجام میده.

نیم نگاهی به کیونگسو انداخت و با لحنی که تنفر ازش میچکید ادامه داد.

_ کیونگسو... اگه دوباره از اون عوضی خبری شد بهش بگو مهم نیست بهاش چی باشه، ما به هیچ عنوان باهاش همکاری نمیکنیم.

کیونگسو سرش رو به نشونه ی تفهیم تکون داد، اما قبل از اینکه دوباره بشینه نگاهش به نگاه شیومین گره خورد، نگاهی که معنی پشتش رو به خوبی میشناخت پس فقط بدون اینکه کار دیگه ای انجام بده گوشیش رو توی جیب کتش برگردوند و با خونسردی خطاب به جمع ادامه داد.

𝘼𝙢𝙣𝙚𝙨𝙞𝙖°ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ°Where stories live. Discover now