Part 11

238 68 56
                                    

چند روز از اون شب میگذشت... سهون بیشتر وقتش رو تنها میگذروند، رفتار بکهیون همچنان غیرعادی بود و برخلاف اون انگار همه چیز داشت برای کای به خوبی پیش میرفت، تقریبا هر روز جنی رو میدید و باهاش وقت میگذروند. کریس و جیسو با هم بحث نکرده بودن و زمان توی مسیر خودش ادامه میداد.

چانیول مشغول فکر کردن به حرفای بکهیون بود که متوجه صدای زنگ در شد، جلو رفت و دری که به یه فضای محدود و در ورودی ختم میش  رو باز کرد، از اون عبور کرد و در خونه رو باز کرد، با دیدن سوهو و پشت سر اون کیونگسو لبخند کمرنگی زد و کنار رفت تا اونا وارد شن.
پشت سر اونا داخل برگشت و شروع کرد به حرف زدن.

_ نمیدونستم میاین اینجا... هیونگ، میخواستم باهات تماس بگیرم.

سوهو برگشت و با تعجب به چانیول نگاه کرد با دستش به صورت اون اشاره کرد.

_ به هر حال الان اینجاییم... برای چی عینک زدی؟

چانیول نفسش رو اروم بیرون داد و جوابی نداد، سوهو برگشت به محض رسیدن به نشیمن و دیدن وسایلی که روی میز بود، اخم کمرنگی کرد و با صدای ارومی زمزمه کرد.

_ برای این...

کیونگسو در حالی که چشمای درشتش رو روی اسلحه ها و قطعاتشون که روی میز بود میچرخوند، کتش رو در آورد و با خونسردی شروع کرد به حرف زدن.

_ بهتره بی احتیاطی نکنی...ممکن بود به جای ما سهون پشت اون در باشه.

چانیول همینطور که سمت اشپزخونه میرفت پوزخند زد.

_ نگران نباش کیونگسو... اون همراه کای و دوستشه...نوشیدنی؟

کیونگسو سرش رو اروم تکون داد و چانیول دستش رو بالا برد تا یکی از بطری های شامپاین رو انتخاب کنه.
سوهو سمت صدای چانیول برگشت و با جدیت پرسید.

_ کدوم دوست؟ همون روانشناسه؟

وقتی چانیول جوابی نداد با نگرانی ادامه داد.

_اصلا دلم نمیخواد کای خودش رو با اون دختر درگیر کنه، باید باهاش حرف بزنم.

چانیول همینطور که گیلاس ها رو برمیداشت و پشتش به اونا بود زبونشو گاز گرفت و با شیطنت خندش رو کنترل کرد، اونا هنوز خبر نداشتن که کای داره با اون قرار میذاره، احتمالا اگه میفهمید اتفاقات خوبی نمیفتاد، باید این موضوع رو ازش مخفی میکردن.
توی همین فکرا بود که با صدای کیونگسو توجهش دوباره به اونا جلب شد.

_ در واقع نسبت به مسائلی که باهاشون دست و پنجه نرم میکنیم اون الان مسئله ی مهمی نیست.

سوهو نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودش رو کنترل کنه، به ارومی ادامه داد.

_شاید حق با تو باشه... من بیشتر نگران بکهیونم، چانیول احیانا تو چیزی نمیدونی؟

چانیول همراه نوشیدنی و گیلاسایی که بین انگشتای دستش گرفته بود از آشپزخونه بیرون اومد، یقه اسکی مشکی ای پوشیده بود و با اون عینک حتی جدی تر از همیشه بنظر میومد.

𝘼𝙢𝙣𝙚𝙨𝙞𝙖°ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ°Where stories live. Discover now