1.
کلیک کلیک...کلیک...
تنها صدایی که وقتی قدم به داخل استودیو گذاشته میشد بگوش میرسید. این طرز کار اینملی بود.از لحظه ای که دوربین بدست میگرفت تا کنار بگذارد باید سکوت مرگباری برقرار میشد که تنها خودش حق شکستنش را داشت.این جدیت در کار نتایج مفیدی هم در پی داشت.از جمله صرفه جویی در زمان و کیفیت بالای کار.
"میکرو لنزی که خواسته بودم پیدا کردی؟!"
آلپرن تازه به آتلیه رسیده بود.چطور آراس متوجه حضورش شده بود؟انگار پشت سرش هم چشم داشت که حتی اگر داشت باز هم نمی توانست در آن تاریکی با چنین فاصله ای او را بین شش دستیارش که اطرافش می چرخیدند تشخیص داده باشد!
"ب...بله!الان!"با دستپاچگی بند کوله را از شانه اش به ساق دستش سُر داد تا در حین جلو رفتن زیپش را باز کند و برای رساندن وسیله به دست آراس در وقت صرفه جویی کند بلکه مورد خشم کمتری قرار بگیرد!
"چون نمی دونستم چند میلی نیازه هر سه مدل که بود..."
"زنگ میزدی می پرسیدی!"آراس دوربین را به گردنش آویزان کرد و دستش را برای گرفتن چیزی که خواسته بود دراز کرد.
آلپرن بیشتر هول کرد و آخرین قدمها را هم بزرگ برداشت تازودتر برسد: "راستش من شماره شما رو ندارم و از بچه ها..."
آراس بسته را از دستش قاپید و به سمت میز کار راه کج کرد:"طرح بعدی رو آماده کنید"
باز هم با مخاطب قرار دادن همه،حرف آلپرن را برید و او را ناامید کرد...
چند دقیقه ای میشد بچه ها به بهانه ی ناهار از زیر کار در رفته و آراس به دفترش پناه برده بود تا اسلایدها را چک کند.بهترین زمان برای صحبت در خلوت با او بود ولی اینکه قرار بود چقدر موفقیت آمیز پیش برود نگران کننده بود.
یک ضربه پشت انگشتی به در خورد و قبل از آنکه او اجازه ی ورود بدهد باز شد. آراس می دانست آلپرن است و برای چه آمده ولی سر از لپتاپ برنگرداند.نمی فهمید چرا همه فکر می کردند او با این پسرک راحت تر است و شاید روی این حساب هرکس کاری با او داشت؛چه خوشایند چه ناخوشایند؛او را برای بیانش جلو می انداختند در حالیکه صمیمیت آنها در حد همکلاسی بودن در یک جلسه ی هفتگی دانشگاه بود و بس!
آلپرن با احتیاط داخل شد و از دیدن همان تصویر جذاب و همیشگی لذت برد. جوانی زیبا در لباسهای سیاه و موهای طلایی که از پشت بسته،در اتاق تاریک پشت مونیتور نورانی نشسته،با جدیت و اخم مشغول کار بود!آلپرن با احتیاط در را با آرنج راستش هل داد بسته شود و پرونده ی مدل جدید را به سختی از زیر بغلش درآورد. چون در دست دیگرش اکسپرسو داغ آورده بود تا برای راضی کردن اینملی از آن استفاده کند!
YOU ARE READING
Poison Kiss
Fanfictionچشمانش را از لذت چیزی که حتی نمی دانست چیست بست و لبهایش را بر برآمدگی کوچک و ضربان داری که او را برای دریدن،چشیدن و مکیدن وادار میکرد چسباند. چه حس خوبی داشت حتی اگر چه نمی توانست بخورد! بناگه دست گرمی دست سرد او را گرفت و ناله ی عاشقانه ای شنیده ش...