•رُتبِه•
اِلیژا سرش را به سمت هری برگرداند و همان طور با چشمهایش به زین خیره خیره، نگاه میکرد.
-یک رتبه ناچیز در قبال جون آدمهات. معاملهی عادلانهایِ زین!
زین، اخمی غلیظ کرد و از روی مبل بلند شد. یک دستش را درون جیب تنگ جینش فرو برد و دست دیگرش که بین دو انگشت میانی و سبابهاش سیگاری دست نخورده قرار داشت را تا جای سینههایش بالا آورد و مشغول تکان دادن آن شد.
+تا چند روز آینده بهت خبر میدم.
دست آزادش را به سمت صورتش آورد و شستش را به گوشه لبش کشید.
الیژا، لبخند هراس انگیز و ترسناکش را جمع کرد و دوباره ماسک چهره سرد و بیحسش را به صورت رنگ پریده و یخش زد. سری تکان داد، کاپشنش را برداشت و ایستاد.-من برای چاه کندن خیلی عجله دارم بیبی!
همان طور که کاپشنش، روی ساعد دست راستش قرار داشت گفت و به سمت در حرکت کرد. به مک، که کنار در، مدت زمان زیادی ایستاده بود، لبخند زد و برای دقایقی در نزدیکی او بیحرکت ماند؛ دستش را روی بازوی او کشید و فشرد.
-هنوز هم سفتن!
با ذوق و شگفتی گفت و بعد با شیطنت سرش را نزدیک گوش مک برد.
-میدونم این خیلی بده که دخترت برای اشخاصی که ازشون محافظت میکنی، یک تهدیده! پس نظرت راجب تغییر دادن اشخاصی که ازشون محافظت میکنی چیه؟
آرام زمزمه کرد و لبهایش روی لالهی گوش مک کشیده میشدند.
-مایکل مارک اَندرو، من در برابر خیانتکارا بخشندم! پس بذار امیلی کوچولوت هنوز هم زندگی کنه.
اغواگرانه کلمات را در گوش مک زمزمه کرد و بوسهای ریز بر روی لالهی گوش او کاشت. از روی شانهاش با شیطنت به هری نگاه کرد و با لبخند چشمکی به او زد.
-تا بعد، زین مالیک-تاملینسون!
چهرهای جدی به خود گرفت و با قدمهایی یک اندازه به سمت ماشین قدم برداشت؛ میکائلا در را از داخل برایش باز کرد و الیژا، در نزدیکی او نشست. راننده بیصدا و آرام لیموزین را روشن کرد و از حیاط ویلای بزرگ زین خارج شد.
میکا، گیلاس شیشهای را از شراب فرانسوی Romanée Conti مورد علاقه الیژا پر کرد و گیلاس را سمت او گرفت.
+چطور پیش رفت اِل؟
اِل لبخند کوچکی زد و گیلاس را از میکا گرفت؛ خودش را بیشتر به میکا چسباند و همان طور که گیلاس را به لبهایش نزدیک میکرد، دستش را روی ران پوشیدهی او کشید و یک نفس آن مایع سرخ را سر کشید.
YOU ARE READING
•SOUR DIESEL•
Randomو دوباره همون چشمها، چشمهایی که مثل سوردیزل بودند. همونقدر اعتیادآور، خطرناک و نفرین شده. " عزیزم! تماشا کن، ببین چجوری دنیات رو از چیزی که هست تاریکتر میکنم. با چشم دلت نگاه کن، چون من اون سوردیزلهای زیبا رو از حدقه درآوردم. ببین، ببین چقدر...