•اُو(مَرد)•
HARRY:
+سرگرمیم شو!
به چیزی که گوشهام میشنیدن اعتماد نداشتم. با لبخند به رئیس نگاهکردم و گفتم:
-ببخشید رئیس، متوجه نشدم!
با چشماش، به برگهای که توی دستش خودنمایی میکرد، اشارهکرد. برگهرو از دستش گرفتم.
+بشین.
با لحن دستوریی گفت. سری تکوندادم و روی مبل جلوی میز، نشستم.
با چشم، برگه رو خوندم. این یک برگه قرار داد بود. به بند آخر رسیدم، شرایط فسخ قرارداد.
این، واقعا یک شوخیه!
با چشمهای گرد شده به رئیس، که حالا روی صندلی نشستهبود، سیگار میکشید و به دود سفید رنگ سیگارش خیرهبود، نگاه کردم. سنگینی نگاهم رو حس کرد و بدون اینکه نگاهم کنه گفت:+فقط امضاش کن.
این یعنی چی؟ این عادلانه نیست که چون ثروت و قدرت دارن بتونن به مردم هرچیزی که میخوان رو تحمیل کنن.
نفس عمیقی کشیدم و با محکمی رو به رئیس گفتم:-ببخشید، میتونم امضاش نکنم؟
+من بهت حق انتخابی ندادم. تو فقط یک گزینه داری و اونم امضا کردن این برگهست.
با چشمهایی که خونسردی، توش موج میزد گفت. کمی روی مبل جابهجا شدم و زبونم رو روی لبهام کشیدم.
-و اگه امضاش نکنم چه اتفافی میافته؟
لبهاشو به یک طرف جمع کرد و چشمهاشو توی حدقه چرخوند. پوزخند صداداری زد و گفت:
+اوم، میمیری.
با تمام بیرحمی کلماتشو توی صورتم کوبید. قلبم هیچ حرکتی نمیکرد. اون ایستاده بود و با من به این موجودی که هیچ شباهتی به انسان نداشت، نگاه میکرد. انگار روحم رو به قطب، تبعید کردهبودند و اون، خیلی سریع منجمد شده بود.
رئیس خودکار رو به سمتم گرفت. با دستای لرزونم، اونو از دستش گرفتم. به سمت برگه بردم و بعد از کمی تامل، امضاش کردم. نفسم رو با صدا بیرون دادم. این شروع قرارداد من و اون بود. قراردادی که یا از اون با روحی کشتهشده بیرون میاومدم، یا با جسمی مرده.
این تقدیر من بود. تقدیری که فقط و فقط به دست زین مکتوب میشد. من دیگه هیچ راه فراری نداشتم،
مگر با "مرگ".برگه رو، روی میز گذاشتم و ایستادم که برم اما همزمان با ایستادن من رئیس بلند شد و به سمتم اومد. حالا دقیقا روبهروم بود و هرلحظه، بیشتر از لحظه قبل نزدیکم میشد.
دستش رو جلو آورد موهام رو پشت گوشم زد و بعد صورتم رو قاب گرفت.
هرلحظه صورتش به صورتم نزدیکتر میشد و حالا بین صورت من و اون، هیچ فاصلهای نبود.
BINABASA MO ANG
•SOUR DIESEL•
Randomو دوباره همون چشمها، چشمهایی که مثل سوردیزل بودند. همونقدر اعتیادآور، خطرناک و نفرین شده. " عزیزم! تماشا کن، ببین چجوری دنیات رو از چیزی که هست تاریکتر میکنم. با چشم دلت نگاه کن، چون من اون سوردیزلهای زیبا رو از حدقه درآوردم. ببین، ببین چقدر...