•LOVE•

260 63 162
                                    

عِشق•

زمان از دستش در رفته‌ بود؛ نمی‌دانست که چند دقیقه یا چند ساعت است که به صفحه تلویزیون خیره‌‌شده.
هر از گاهی صدای تلویزیون را بلند می‌کرد بلکه صدا‌های درون ذهنش را خموش کند اما آن صداها سرسخت‌تر از این چیز‌ها بودند.
دستش را روی چشم‌هایش کشید اما باز هم جز افکار سیاهی که مغزش را پر کرده‌‌بودند، هیچ چیز ندید.

موهای چرب و آشفته‌اش را به پشت گوشش هل داد و نفسش را با صدا بیرون داد.

چند روز از آن اتفاق گذشته‌بود؟
حساب روز‌ها هم مانند همه چیز از دستش در رفته‌بود.
در تمام ذهنش افکار آنه، جما و تمام کارهایی که برای نجات آن‌ها انجام داده یا نداده‌بود، می‌رقصیدند.

+هز! چته پسر؟

راب با نگرانی گفت و بازوی هری را فشرد. هری چشم‌هایش را از صفحه تلویزیون گرفت و به راب داد.

-یکم سردرد دارم، همین!

لبخند بی‌جانی زد و دوباره نگاهش را به تلویزیون دوخت.

+آها، بلک گفت مریضی.

و راب نیز همچو او به تلویزیون خیره‌شد.

+تبلیغات همیشه جذابه!

با طعنه گفت و بلند خندید. هری سرش را به سمت راب برگرداند و با تعجب به او نگریست؛ اخمی را بین ابروهایش کاشت و به تلویزیون نگاه کرد.
هری، تمام این مدت که راب کنارش حضور داشت، در حال تماشای تبلیغات بود؟

+تو حالت خوب نیست هز.

راب با اخم گفت و هری را با دقت وارسی کرد.
هری، کمی در جایش جا‌به‌جا شد و به راب که پالتوی پشمیِ نسکافه‌ای به تن داشت نگاه کرد.

-گفتم که سرم درد می‌‌....

+فقط این نیست.

راب سریع گفت و با دقت بیشتری او را نظاره کرد.

+خیلی رنگت پریده! بدنت هم سرده، اگه باهام حرف نمی‌زدی، قطعا می‌گفتم مردی!

راب کلمات را سریع پشت سر هم ادا کرد تا هری فرصت گفتن کلمه‌ای را نداشته‌باشد. به پسر چشم سبز لبخندی زد و خود را به او نزدیک‌تر کرد؛ دستش را روی شانه هری گذاشت و فشرد.

+اگه اتفاقی افتاده می‌تونی به من بگی، من رازدار خوبیم پسر!

با اطمینان گفت و در آخر چشمکی زیبا به هری هدیه کرد. هری، تک خنده‌ای کرد و سری تکان داد؛ چشمانش را به قالی دست بافت روی زمین دوخت که با مهارت بافته شده‌بود.
آنه، همیشه عاشق این نوع قالی‌ها بود.
نفس عمیقی کشید و به سقف نگریست.
او، اکنون، نباید اشک می‌ریخت.

-خانواده‌ام چند روز پیش، مردن.

هری آرام و با شک زمزمه کرد. دست راب آرام سر خورد و کمرش را لمس کرد.

•SOUR DIESEL•Donde viven las historias. Descúbrelo ahora