•OLD LOVE NO LONGER EXISTS•

112 18 76
                                    

عِشقِ قَدیمی دیگِه وُجُود نَدارِه

ZAYN:

لیف کفی رو به آرومی روی پوست شیری رنگ و براقی که بخاطر قطرات آب می‌درخشید، می‌کشیدم. رد زخم‌ها و سوختگی‌های قدیمی تمام بدنش رو پر کرده بودن. بعضی از اون‌ها زیر تتوها پنهان شده بودن ولی هنوز هم به راحتی قابل دیدن بودن. زخم‌هایی که آنه و کسایی که دقیق نمی‌دونستم رو اون تن به جا گذاشته بودن.
وقتی که هری طبق نقشه وارد باند لویی شده بود، اون زخم‌ها رو داشت. لویی بعد از ماه‌ها متوجه اون‌ها شده بود و با تعجب از اون‌ها می‌گفت.
با اینکه هری متوجه شده بود همه‌ی راهی که تا اینجا اومده بود خواسته من و از پیش تعیین شده بود، هرگز راجب خانواده و زخم‌هاش چیزی نمی‌گفت.
هری هیچ وقت راجب سختی‌های گذشته‌ش یا غم‌هاش چیز زیادی نمی‌گفت. اون راجب خاطراتی می‌گفت که عمیق و خوشحال کننده بودن؛ حرف زدن درمورد مشکلات گذشته‌ش، فقط سطحی بود.
توی این یک ماه حتی راجب اون چیز‌ها هم صحبت نمی‌کرد. اکثر مواقع به بهونه‌ی خستگی از من دوری می‌کرد. این چیزها نزدیک مراسمی به این مهمی، کاملا طبیعی بود. استرس و اضطراب و نگرانی هری، شامل من هم می‌شد. قابل درک بود اما اگه بگم اون دوری‌ها کمی آزارم نمی‌داد، دروغ بزرگی بود.

توی وان حمام، داخل کف‌های سفید دراز کشیده بود. موهای خرماییش گوجه‌ای و شلخته بالای سرش بسته شده بودن و چند لاخی از اونها رها شده بودن. اخمی غلیظ روی صورتش بود و بی‌حوصله و دست به سینه لم داده بود.

-هری؟

همین طور که دوش رو باز کردم و شونه و کتف کفیش رو تمیز کردم، زمزمه کردم. هومی زیر لب گفت و یکم توی وان جا‌به‌جا شد تا از خواب رفتن دست و پاهاش جلوگیری کنه.

-چیزی نیاز داری؟

مسخره‌ترین سوالی که تو ذهنم داشتم رو پرسیدم. از گفتن سوال اصلیم اجتناب می‌کردم. کنجکاویم وحشیانه می‌خواست بدونه مشکل این بی‌حوصلگی‌ها، خستگی‌ها و بی‌رمقی‌ها چیه ولی عقلم فقط با اینکه این چیزها عادیه سعی می‌کرد خفش کنه.

+هر چیزی که نیاز داشتم، تهیه کردی. ممنون.

با لبخند از روی شونه‌اش به من نگاه کرد و مشتی آب روی گردنش ریخت. قطرات آب روی گردن شیری رنگش سُر می‌خوردن. به خاطر گرمای آب پوستش سرخ شده بود و برق می‌زد‌. با چهره‌ای گُر گرفته و قلبی که محکم به سینم می‌کوبید، آهی کشیدم. خندید و کاملا به سمتم برگشت.

+ولی انگار تو به چیزی نیاز داری!

لبخندی شیطنت آمیز زد و دست خیس رو روی سینه لختم گذاشت و آروم اون رو به پشت گردنم سُر داد.

+بهم بگو زین. چی می‌خوای؟

گردنم رو فشرد و سرم رو به خودش نزدیکتر کرد. نیشخندی صدادار زد و نوک بینیش رو به نوک بینیم چسبوند.

•SOUR DIESEL•Onde histórias criam vida. Descubra agora