• سَبزِ زیبا •
+تا به حال کسی تو رو از اعماق وجودش دوست داشته؟
اِم همانطور که کنار هری به دیوار تکیه کردهبود گفت. یک ربع از کلمات زیبای راب میگذشت و جمعیت دوباره به حالت قبلی خودشان بازگشته بودهاند.
اِم به جمعیتی که در حال رقصیدن بودند چشم دوختهبود و جام مارگاریتا تکیلا(جامی که در آن تکیلا سرو میشود)، میان انگشتانش خودنمایی میکرد.- حواست باشه زیاد مست نکنی.
هری هشدار داد. قبل از اینکه به مهمانی قدم بگذارند، مک داخل اتوبوس به آنها هشدار داده بود:
" مست کردن برابر با 2 روز شکنجهست یا اخراج شدن از اردوگاه. کسی که نتونه دربرابر الکل و بیشاز حد خوردنش مقاومت کنه، هیچکارِ دیگهای هم نمیتونه انجام بده. "
ام چشمهاشو توی حدقه چرخوند و به هری نگاه کرد.
+هز، این پنجمین باره که بهم گوشزد میکنی، حواسم هست.
-نیست.
هری به مهمانها نگاه میکرد.
+ فکرنکن که نفهمیدم داری از جواب دادن تفره میری.
اِم گفت و دوباره نگاهشو به جمعیت دوخت. هری نفسش رو با صدا بیرون داد و سوال اِم رو پیش خودش تکرارکرد.
واقعا تا به حال کسی او را از اعماق وجودش دوست داشته؟
اصلا کسی او را دوست داشته؟
تمام ذهنش مشغول بود و تکتک آدمهای زندگیاش را از نظر میگذراند.تنها جوابی که میتوانست یافتکند، نه بود.
هیچکس او را حتی دروغین هم دوستنداشت.
هیچکس او را با عشق نوازش نکردهبود، با بوسههایش به او امید ندادهبود و با آغوشش به او زندگی نبخشیدهبود.هیچکس با کلماتش به او سرخی روی گونه، تپش قلب و گرگرفتن تمام بدنش را هدیه ندادهبود.
او دقیقا چه چیز زیبایی را در این دنیا تجربه کردهبود؟
هیچچیز!او کسی نبود که برای عشق، محبت و شادی خلقشده باشد.
او فقط و فقط برای رنج، درد و سختی خلق شدهبود.
و این تمام چیزهایی بود که او در زندگیاش با تمام وجود، طعمشان را چشیدهبود.او طعمِ تلخِ رنج را، طعمِ دردآورِ درد را و طعمِ نابودکنندهی سختی را با پوست، گوشت و استخوانش چشیده بود. تمام وجود او با درد آمیخته بود. او از این بابت مطمئن بود.
ESTÁS LEYENDO
•SOUR DIESEL•
De Todoو دوباره همون چشمها، چشمهایی که مثل سوردیزل بودند. همونقدر اعتیادآور، خطرناک و نفرین شده. " عزیزم! تماشا کن، ببین چجوری دنیات رو از چیزی که هست تاریکتر میکنم. با چشم دلت نگاه کن، چون من اون سوردیزلهای زیبا رو از حدقه درآوردم. ببین، ببین چقدر...