•تَرس•
+با کی؟
رئیس با تعجبی ساختگی گفت.
هری نفس عمیقی کشید تا لرزش صدایش به گوش رئیس نرسد.
محکم و شمرده، از بین دندانهایش غرید:-با آنه و جما.
او هومی زیر لب گفت. هری حتی از این فاصله هم میتوانست آن شرارت را در چشمانش ببیند.
او نزدش نبود، حتی نزدیکش هم نبود اما هری او را خیلی خوب میشناخت. هری با او سالها زندگی کرده بود و از تمام خلقیاتش خبر داشت؛ از بیرحمیهایش و از احساساتی که هرگز بروزشان نداد.او، آدمی تودار بود، اما آن لبخند، هیچ وقت از روی صورتش پاک نمیشد.
لبخندش سلاح بود، سلاحی کشنده که در روح و جانت نفوذ میکرد و مانند انگلی از درونت تغذیه میکرد.
هری این انگل را حس میکرد چو این انگل زمان زیادی بود که در درونش میلولید.او چیزهای دیگری به جز آن لبخند داشت.
او آن ابروان در هم گره خورده و آن نفرت درون چشمهایش را داشت.
و تمام اینها سلاح او بودند.
اخم او،
لبخند او،
لحن او،
صدای او،
فریاد او
و حتی خود او.
تمام او سلاح بود.
تمام او کشنده بود و هری تمام اینها را بارها و بارها دیده بود و حس کرده بود.+سور دیزل رو هنوز روی میزم نمیبینم!
با آن لحن طعنهآمیز و بیرحمش، سرعت اشکهای هری را زیادتر کرد و افکار مهآلودش را به دورترین نقطه فرستاد. هری، فقط باید به دردسرها و مشکلاتش میاندیشید و این همان چیزی بود که آن مرد با لبخندهای گولزنکش، میخواست.
-خواهش میکنم بذار باهاشون حرف بزنم!
هری زجه زد، التماس کرد اما دیگر کسی پشت خط نبود که صدای دردمندش را بشنود.
بوقهای متعدد تنها چیزی بودند که به جای صدای نفسهای رئیس به گوش میرسید.
او بیرحم بود؟
بیاحساس بود؟
او عوضی بود؟
چه کسی میداند که او دقیقا چه چیزهایی را در دل دارد به جز،
خودش!هری با حرص به ساعتش نگاه کرد. و بعد به خودش در آیینه چشم دوخت. به صورت خیس از اشکش و موهای زنجیریاش.
نفس عمیقی کشید و مصمم به عکسش در آیینه نگاه کرد.
او، هر چه سریعتر باید آن تکه گیاه لعنتی را مییافت و در صورت او، پرت میکرد.
برایش دیگر اهمیتی نداشت آن تکه گیاه چرا و برای چه آن قدر ارزش دارد.
برای او فقط و فقط این اهمیت داشت که آنه و جما را دوباره حس کند، ببیند و لمس کند.
CZYTASZ
•SOUR DIESEL•
Losoweو دوباره همون چشمها، چشمهایی که مثل سوردیزل بودند. همونقدر اعتیادآور، خطرناک و نفرین شده. " عزیزم! تماشا کن، ببین چجوری دنیات رو از چیزی که هست تاریکتر میکنم. با چشم دلت نگاه کن، چون من اون سوردیزلهای زیبا رو از حدقه درآوردم. ببین، ببین چقدر...