•JOSHUA•

192 52 63
                                    

❌لطفا سخنان آخر پارت را مطالعه بفرمایید خیلی مهم هستند❌

•جاشُوآ•

11 YEARS AGO:

پله‌های مرمرین را یک در میان پشت سر گذاشت و به لویی و زین، که سرگرم پاسور بازی کردن بودند، با لبخند نگاه کرد.

+تو تقلب کردی تامی! من رو کور فرض نکن!

زین برگه‌هایش را روی میز انداخت و با خشم فریاد زد.
لویی همچو همیشه خونسرد چشم‌هایش به برگه‌های دستش بود. نگاهی کوتاه به زین که صورتش گریخته بود و تند تند نفس می‌کشید انداخت و لبخند بزرگی زد.

×من تقلب نکردم زی‌زی.

+خفه شو! وقتی برگه 7 رو انداختم، تو به جای دو تا کشیدن، یکی کشیدی!

زین، فریاد زد و از زمین به سمت لویی خیز برداشت.

-پسرا، پسرا! تربیت اشرافیتون رو فراموش کردید؟

جاشوآ، دست راستش را به کمرش زده بود و با اخمی ساختگی به لویی و زین، که در حال زدن یکدیگر بودند، نگاه کرد.

زین، سریع از روی لویی بلند شد و دست به سینه روی مبل نشست؛ سرش را پایین انداخت و چشم‌هایش را به قالیچه‌ی دست بافت زیر پایش دوخت.

لویی مانند زین سریع از جایش بلند شد و صاف ایستاد.

×من رو ببخشید قربان.

سرش را پایین آورد و با پشیمانی عذر خواست.

×من زی‌زی رو عصبی کردم، متاسف...

-معذرت خواهیت رو از زی‌زی بکن لویی زیبای من.

جاشوآ همان طور که کنار زین روی مبل جا می‌گرفت، رو به لویی گفت. لویی سری تکان داد و به سمت زین برگشت.

×متاسفم زی‌زی. حق با تو بود، من تقلب کردم.

لویی، همان طور که سرش پایین بود به زین، که لبخند کوچکی روی لب‌هایش داشت، نگاه کرد.

+بخشیدمت، لو!

زین، لبخند بزرگی زد که باعث شد چشم‌هایش جمع شوند. سرش را به سمت چپ کج کرد و دستش را روی شانه‌ی لویی گذاشت و فشرد.

لویی، لبخندی زد و روی یکی از مبل‌ها نشست و مشغول بازی کردن با انگشت‌هایش شد.

-چرا بازیتون رو دوباره شروع نمی‌کنین؟

جاشوآ، با لبخند گفت و لبه‌ی دستکش‌های چرم درون دستش را بیشتر به پایین کشید.(جای مچ دستکش را پایین‌تر کشید)

×خوب، درست نیست تا وقتی که شما اینجا حضور دارید ما بازی کنی....

-شما دو نفر حالا 17 سالتونه، به اندازه کافی تربیت شدید.

•SOUR DIESEL•Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon