"هیـچ حجمـی از گناه قادر به تغیـیر گذشته نیست."
"پاپا، جواب تماسامو نمیکنه، نکنه دوباره مریض شده؟خودشو مجبور کرد تمام غذاهایی که سفارش دادمو بخوره، حتما دل درد گرفته،تنها زندگی میکنه و کسی نیست باهاش ..."
"واه،واه آروم باش پسر،بالاخره جواب میده، نگران نباش"
"اما پاااااا..."
"از اون پسر خوشت میاد؟"
..."نه" یوبین با پوست گُر گرفته از گرما به سمت اتاقش دوید.
"آه-یوبین یادت نره امروز باید بری دانشگاه "
"اره پاپا میدونم"
یوبین یه جورایی داشت تو اتاقش عربده می کشید. پدرش یو دِمین خوب میدونست پسرش داره عوض میشه.شیائو ژان شده بود ورد زبونـش!
یودِمین با خودش گفت« خب پسر، اگه انقدر دوستش داری و برات مهمه تمام قد پشتت می ایستم»
یوبین با کیف به طبقه ی پایین اومد
یو دمین پرسید"دیروز بهش زنگ زدی؟""اره، دو روز پیش همدیگه رو دیدیم، واسم یه پیام فرستاد، همین"
"اوه، پس واسه همین که پسرم ناراحته."
"نه...نه...من...من""بسیار خب، اول از همه برو دانشگاه و بعد از اتمام کلاست برو سراغش"
"خب...پا" صورت یوبین مثل آفتاب صبحگاهی سرخ شد، گرم و لذت بخش.
"اره برو اونجا و باهاش حرف بزن،رئیس دانشگاه دوستمه میتونی تو اتاقش منتظرش بمونی."
یو دمین نگاهی به صورت پسرش انداخت"و انقدر سرخ نشو"
"......"Xiao Zhan’s P.O.V
خب باید برم دانشگاه امروز،دیروز...
به هرحال یتیمی مثل من،قرار نیست زندگی راحتی داشته باشه اما تحت هیچ شرایطی نباید بیخیال درس خوندن بـشم، باید برم دانشگاه اما دلشوره دارم. شاید بخاطر عوارض قرص پیشگیـری باشه.از دیروز عصر چیزی نخورده بودم.بدنم تحت کنترلم نیست، هیـتم بهم گوش نمیده و شهوتم مثل یه حیوون افسار گسیخته همه چـیزو نابود میکنه! واقعا رقت انگیزم.مطمئنم که تو زندگی قبلیم مرتکب گناه زیادی شدم برای همین حالا دارم زجر میکشم، دیگه نمیتونم تحمل کنم.
صبح خیلی زود از عمارت وانگ بیرون رفتم چون باید به کلاس اول وقتم برسم. بارش ناگهانی بارون دیروز تمام جوی های آب رو پر کرده و جاده ها یه دوش حسابی زیر بارون گرفتن و الان با تابش خورشید دارن برق میزن.برگ های خیزان و خیس کنار جاده به هم چسبیدن و قایق های کاغذی ناخدای خودشون رو گم کردن و روی آب سرگردون و شناور شدن.آه قایق کاغذی، یه زمانی درست میکردمشون.ماما بهم یاد داده بود چطور قایق کاغذی بسازم و منم شیوه ی درست کردنشو به اربا جـــ.... دوباره دارم بهش فکر میکنم.خیلی وقته که قایق کاغذی درست نکردم.
DU LIEST GERADE
𝐓𝐡𝐞 𝐄𝐭𝐞𝐫𝐧𝐚𝐥 𝐃𝐚𝐟𝐟𝐨𝐝𝐢𝐥
Fanfiction─نام فیکشن: ࿐࿔🌼The Eternal Daffodil🌼࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: رمنس، امگاورس، اسمات، امپرگ ─نویسنده: @_RuiShi_ ─مترجم: Sebastian 🐾🍓 ─وضعیت: HIATUS ─شیائو ژان با چشم هایی مملوء از اشک گفت" نه سال آزگار عاشقت بودم، تمام این سالها، عاجزانه میخواستم...