قسمت سیزدهم - زباله

750 159 10
                                    

"اشک‌هام ناخودآگاه سـرازیر میـشن
تو تا همـیشه تو قلبم باقـی میمونی
اینجا فقط به تو تعـلق داره
ایکاش منم تو قلبـت جایی داشتم"

Wang Yibo's P.O.V

این گرگ پیر عقلشو ازدست داده؟چه نامزدی؟ اخه کدوم آدمی برای کادوی تولد دختر هدیه میده؟واسه ماشین هیجان داشتم تا قبل از اینکه این جوجه اردک زشتو ببینم،برای چی این دختر باید نامزد من بشه،من حتی نمیشناسمش.این زندگی منه،خودم همسر آیندمو انتخاب میکنم.

از وانگ جیان پرسیدم"این دختره کیه؟ من حتی نمیشناسمش. پیر مرد،من هدیه اولتو قبول میکنم اما دومیشو نمیخوام."

وانگ جیان باصورت بی حسش گفت"تو میشناسیش ، اون دختر، برادرزاده ی ون روهانه"

"خب، ون چائو شبیه گراز نره و اون دختـر..."

میخواستم بگم که زشته اما نتونستم، چون قبول داشتم که زشت نیست.اما جلـوی خودمو نگرفتم، چون نمیخواستم جلوی وانگ جیان کم بیارم"اون دختر عموشه، اون فوق العاده زشته"

اون دختـر با لبخندی روی صورتش بهم نگاه کرد، به هیچ کدوم از دخترایی که باهاشون خوابیده بودم شباهت نداشت. پاک و معصوم بنظر میرسید...مثل...مثل شیائو ژان. چرا بهش فکر میکنم؟از اون گذشته چرا امروز ندیدمش، اون کجاست؟
آههه نمیخواستم الان باهاشون حرف بزنم، میخواستم که اونو ببینم. نگاه کن اون اینجاست،صبرکن کجا داره کجا میره؟اوه دانشگاه،با بای لینگ صحبت میکنه و لبخند میزنه،دیروز...یادم افتاد که دیروز یه کارایی کردم....
میخواستم ازش یه چشم انداز واضح داشته باشم اما ون روهان،وانگ می‌شو و وانگ جیان داشتن مدام حرف میزدن،اصلا صداشونو نمیشنیدم اما جلوی دیدمو گرفته بودن.
بامزه بنظر میرسید،درست شبیه یه بچه کوچولو. چرا همیشه لبخند میزنه؟واقعا ازش متنفرم!
حواسم وقتی ون روهان آستینمو کشید و یه مجلـه بهم نشـون داد پرت شد. کاور مجلـه عکس دختری بود که بازیگـر به نظـر می رسید اما برام ذره ای جالب نبود.

با نیشی تا بناگوش باز شده گفت"ببینـش، به نظرت شبیه پری قصه ها نیست؟"

از اظهاراتش عصبی شدم"آره،پـری، قدیما یه سگ داشتم که اسمـ...."

وانگ جیان وسط حرفم پرید"باهام به اتاق مطالعه بیا"

حتی اهمیت نمیدادم که بهش نگاه کنم اما به نظر نمی رسید از حرفم عصبانی شده باشه،همونطور که از خانواده‌ی ون انتظار میرفت مهم نیست که چقدر بهشون توهین بشه ذره ای براشون اهمیت نداره. من حتی اسم اون دختـر رو نمیدونستم،اونوقت قرار بود نامزد آینده ی من باشه؟! هـه! به دنبال وانگ جیان تا اتاق مطالعه رفتم بعد از ورود، پرونده ای رو به سمتم پرتاب کرد و از اونجایی که دستش برام رو شده بود، جاخالی دادم.

گفت "چه مرگته؟ چه بخوای چه نخوای اون دختر در نهایت همسرت میشه"و بعد سیگارشو روشن کرد.

𝐓𝐡𝐞 𝐄𝐭𝐞𝐫𝐧𝐚𝐥 𝐃𝐚𝐟𝐟𝐨𝐝𝐢𝐥Where stories live. Discover now