"احساسات خیلی خطرناکن، تو یه چشم بهم زدن میتونن کاری کنن که پروانـه های توی شکم رو به رقص در بیارن و همینطور آدمـو به تلی از خاکستر تبدیل کنن."
Wang Yibo's P.O.V
امروز یه سال بزرگتر میشم،آهههههه نمیخوام با اونم دختر ازدواج کنم اون ون چینگ لعنتیِ مزاحم!ماما حامله است و اونوقت من قراره با یه دختر ازدواج کنم، پس بچه ها چی؟یعنی برادر یا خواهر ناتنیم با بچه ی من هم سن میشه؟ چی تو سر وانگ جیان میگذره؟
من هنوز بچه ام!آره سکس یه چیز معمولیه مثل شام و ناهار خوردن و نفس کشیدن. پس مهم نیست چند سالت باشه، میتونی تو هر سنـی انجامش بدی،حداقل من که از 14 سالگی تجربشو دارم و الان توش ماهر شدم! اما فکر نکنید سنی ازم گذشته، من هنوز بچه ام.
بچه نیستم اما آخه کدوم 18 ساله ای نامزد داره؟نـــه من هنــــوز بچـــه ام
اما اون دختر چیزیو میخواد که شیء نیست بلکه یه موجود زنده اس. میخواد باهاش چکار کنه؟اصلا برای چی چشمش دنبال اونـه؟
بگذریم چرا شیائو ژان رو امروز ندیدم؟هیچ کس هم تو عمارت وانگ ندیدش. یعنی الان داره با شوگر ددیش خوش میگذرونه؟
با چراغ روشن میخوابم،چون از ارواح میترسم،اره،من..وانگ ییبو از روح میترسم. برای همین که در اتاق خوابم رو قفل نمیکنم،میدونم ژان یک یا دو بار در ماه میاد به اتاقم. دیروز هم همین کارو کرده بود. برام آرزو کرد اما من مثل یه گدا گشـنه،لعنت؟ روش پریدم!
صبر کن یکی داره میاد داخل اتاقـم، شیائو ژانه.
الان چی میخواد؟صبرکن،داره به آرومی زیر ملافـه ام میخـزه؟
"هان؟داری چکار میکنی؟شیائو ژان؟"صبر کن اون مسته.روی قفسه ی سینم قرار گرفت،گونه هاش سرخ شده و داره میخنـده.
"چیه؟ امشب میخوام حامله ات کنم وانگ ییبو"
"چی؟میخوایی حامله ام کنی؟"
"اره"
مثل دیوونه ها میخندید،ظرفیت الکـلش پایـینه،پس چرا مست کرده؟نکنه دختـره رو دیده؟ بهرحال عاشقم که نیست پس چرا باید ناراحت بشه؟
ازش پرسیدم "چی میخوایی؟"چون روی جای بدی نشسته بود و چیزش، چیزمو لمس میکرد."تو یه امگایی پس، قصد دارم حامله ات کنم"
پاک زده بود به سرش،من امگام؟از کی تا حالا شدم امگا؟"خب تو چی هستی؟"
مثل دیوونه ها بلند خندید و گفت "معلومه که آلفام"
هه! عقلشو از دست داده،چی داره میگه؟ مچ دستـشو محکم گرفتم و سمت خودم کشیدم، حالا کاملا روی من قرار گرفته بود.ازش پرسیدم"خب حالا میخوایی چکار کنی آلفا؟"
"امشب حامله ات میکنم"
"چی؟چرا؟"
"چون من آلفام،حامله ات میکنم،هرچقدر دلم بخواد لمست میکنم و مجبورت میکنم قرص ضد حاملگی بخوری"
YOU ARE READING
𝐓𝐡𝐞 𝐄𝐭𝐞𝐫𝐧𝐚𝐥 𝐃𝐚𝐟𝐟𝐨𝐝𝐢𝐥
Fanfiction─نام فیکشن: ࿐࿔🌼The Eternal Daffodil🌼࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: رمنس، امگاورس، اسمات، امپرگ ─نویسنده: @_RuiShi_ ─مترجم: Sebastian 🐾🍓 ─وضعیت: HIATUS ─شیائو ژان با چشم هایی مملوء از اشک گفت" نه سال آزگار عاشقت بودم، تمام این سالها، عاجزانه میخواستم...