قـسمت هیجدهم - دست کشیدن

753 156 4
                                    

"نقطه ی غم انگـیز زندگی اونجاست که وقتی یه نفـرو ملاقات میکنی که ارزش زیادی برات داره، در نهایت متوجه میشی که خواست تقـدیر این نیست و تنها کاری که از دستت ساخته است


دست کشـیدنــه..."



Wang Yibo's P.O.V

روی پشت بوم ایستاده ،میخواد دوباره خودکشی کنه؟ اما داره گریه میکنه و معنیش اینه که داره بهبود پیدا میکنه.چی؟ بهبودی از چه مرضی؟ اینم یکی از نقشه هاشه درسته؟ یا اینکه واقعا یه چیزیش شده؟هیچی نمیدونم،نمیتونم به چیزی فکر کنم.

اون الان تو هیتشه، رایحه ی خوش عـطرش داره گیجم میکنه. میخوام لمسش کنم، میخوام که بین بازوهام بگیرمش. لعنت یکی جلـوی منو بگیره! رایحه اش با هوا مخلوط شده،الان چهار صبحه،خورشید هنوز بالا نیومده و به دنیا سلام نکرده. تو نزدیکیم به مرد زیبا ایستاده و داره گریه میکنه. یه چیز سخت به گلوم چسبیده،دردی که تو قلبمه بهم یاداوری میکنه که این مرد اولین عشقمه.


بهش نزدیک تر شدم، چیزی نگفت اما گریه کرد، هیچوقت ندیدم اینـطور اشک بریزه. گونه شو لمس کردم اما اون واکنشی نشون نداد،فقط گریه میکرد ،تمام بدنش بی حرکت بود و فقط چشم‌هاش ازش نافرمانـی می کرد. دارم دیوونه میشم، چرا دارم بهش نزدیک تر میشم؟ رایحه اش باعث میشه کل بدنم کرخت بشه. اما داره سخت نفس میکشه. ریه‌هاش برای یکم هوای بیشـتر دارن تقلا میکـنن. چکار باید بکنم؟ باید به دکتر زنگ بزنم؟ اما قبلش باید ببرمش پایین.


هاه...هاه...

منم نمیتونم نفس بکشم، رایحه اش قوی تر شد و من دلم نمیخواد تو راتم برم.چی؟ صورتم داره میسوزه،اوه خدایا...نه...نه...


دکتر بهم گفت تو این وضعیت نباید بهش نزدیک بـشم. باید ببرمش پایین.

"ژان گه،گه گه بهم گوش میدی گه‌گه؟لطفا باهام بیا،نمیتونی اینجا وایسی،گه‌گه بیدار شو. گریه کردنو بس کن و یه چیزی بگو‌. هیتت داره بدتر میشه"

"..."

بهم نگاه کرد و بین بازوهام از حال رفت. کمکش
کردم تا از پله ها پایین بره و روی تختم گذاشتمش و دوباره سرکوب کننده خوردم.نمیدونم چطور خودمو کنترل کردم. بعدش به دکتر خانوادگیمون زنگ زدم. بعد از 26 دقیقه به عمارت رسید و عمو سـو اونو به اتاقم راهنمایی کرد"چه اتفاقی برات افتاده ییبو؟"


با انگشت به شیائو ژان اشاره کردم"برای من هیچ اتفاقی نیفتاده ،فقط یه نگاهی به اون بندازید"نگاهی به ژان انداخت


"واو،تو تغییر کردی، تو واقعا نگران یه نفر دیگه شدی"

بی هیچ حالتی بهش نگاه کردم. اون دوست پدرم بود پس فقط به حرفاش بی توجهی کردم،الان شیائو ژان مهمتره.چی؟


من نگرانش نیستم، راستـش پای خودم گیـره. من خودم دوتا قرص سرکوب کننده خوردم، نمیتونم یکی دیگه بخورم، اگه دوباره یکم از رایحه شو آزاد کنه مطمئنا باهاش عشق بازی میکنم.

𝐓𝐡𝐞 𝐄𝐭𝐞𝐫𝐧𝐚𝐥 𝐃𝐚𝐟𝐟𝐨𝐝𝐢𝐥Where stories live. Discover now