"چطور میتونه در لحظه زندگی کنم وقتـی افکارم مال خودم نیست!
نمیدونم چـطور میتونم قبول کنم که در هم شکستم! چطور میتونم...خوب شم؟ چون نمیتونم نفـس بکشم"July 27,2011
(زمان حال)داخل عمارت وانگ همه درحال خوردن صبحانه بودن به علاوه ی خانواده ی وِن که به تازگی برگشته بودن. وانگ میشو و ون روهان از تور اروپایی و ون چائو از خوابگاه دانشگاهـی برگشته بود. وانگ جیان سختگیرانه به ون چائو تاکید کرده بود که باید درسـشو تموم کنه و اون هم چاره ای جز موندن تو خوابگاه نداشت.
ژان صبح زود به دانشگاه رفته بود. ییـبو هم میخواست صبحونه بخوره.چیزی تا دانشگاه رفتن ییبو باقی نمونده بود. پنجم اگوست ۱۸ ساله میشد . وارد هال شد و همونطور که انتظار انگلهای مزاحم رو دور میـز دید. شب قبل بخاطر درد قلـبش نتونست خوب بخوابه و حالا با دیدن این مزاحما سردرد بدی ب سراغش اومد.لعنت چرا دوباره برگشتن؟
ون چائو درحالی که که تمام دندوناشو نشون میداد گفت "برادر بیا و با ما صبحانه بخور"
ییبو بدون حالتی تو چهرا اش گفت"به من نگو برادر، من برادر تو نیستم." بیخیال صبحونه شد و بعد از برداشتن کوله پشتیش به سمت در رفت.
وانگ جیان گفت "ییبو به زودی دانشگاهت شروع میشه،مثله ولگردا سرگردون نباش"و جرعه ای از قهوه ی تلخش نوشید.
"چطوره به فکر این شامپانزه ای باشی که کنارت نشسته؟ لازم نیست نگران من باشی" از در خارج شد و به سمت ماشـینش رفت.
Wang Yibo's P.O.V
گشنمه اما اونا به راحتـی تونستن مودمو خراب کنن. باید یه جایی واسه رفتن پیدا کنم بهرحال الان نمیتونم برگردم.
رینگ...
واسه چی دارم بهم زنگ میزنه؟جواب میدم"همم، چی شده؟"
"ییبو، ما قراره به یه دانشگاه متفاوت بریم پس بیا امشب دور هم جشن بگیریم"
"همم، بدک نیست، آدرسو واسم بفرست"
"خب، عمارت خودت چطوره؟ همه دوست دارن تو عمارت وانگ پارتی بگیرن"
"ون چائو برگشته، فکر میکنم فردا برگرده. وانگ میشو و ون روهان به نمایندگی از وانگ جیان قراره بمونن، پدرم قراره فردا واسه جلسه ای به ایتالیا بره، پس شدنی نیست"
"ییبو ردیفش کن، میتونی از پس ون روهان و عمه ات بربیایی"
"همم"
لی شنگ بعد هیت اون امگا بیشتر بهم میچسبه. فکر میکنم اون هرزه بدجوری اغواش کرده. اما من بهش اجازه نمیدم کسـیو اغوا کنه، شیائو ژان نمیذارم یه آب خوش از گلوت پایین بره!عذابت میدم. فکر کردی چون نمیتونی منو اغوا کنی پس یه فاکر دیگه رو اغوا میکنی؟ هرگز. قراره تموم عمر به عنوان یه خدمتکار مارک نشده بهم خدمت کنی و تا وقتی نفـس میکشی کفش های منو لیس بزنی. و همینطور لی شنگ! وقتـشه تاوان پس بدی.
STAI LEGGENDO
𝐓𝐡𝐞 𝐄𝐭𝐞𝐫𝐧𝐚𝐥 𝐃𝐚𝐟𝐟𝐨𝐝𝐢𝐥
Fanfiction─نام فیکشن: ࿐࿔🌼The Eternal Daffodil🌼࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: رمنس، امگاورس، اسمات، امپرگ ─نویسنده: @_RuiShi_ ─مترجم: Sebastian 🐾🍓 ─وضعیت: HIATUS ─شیائو ژان با چشم هایی مملوء از اشک گفت" نه سال آزگار عاشقت بودم، تمام این سالها، عاجزانه میخواستم...