part14(ببر وحشی)

2.5K 339 123
                                    

ماشینو توی پارکینگ خونشون پارک کرد.
به تهیونگ نگاهی انداخت، سرشو به شیشه تکیه داده و خوابش برده بود. از ماشین پیاده شد در سمت شاگرد رو باز کرد. دستشو به آرومی روی گونه ی تهیونگ کشید.

+تهیونگ جان...بیدار شو رسیدیم.

تهیونگ چشماشو به آرومی باز کرد نگاه گیج و منگی به اطراف کرد با صدای بمی پرسید:کجاییم؟

+رسیدیم خونه پیاده شو.
از ماشین پیاده شد. جیمین خواست کمکش کنه و دستش رو بگیره که نزاشت.

ت:خوبم خودم میتونم برم.
جیمین با ریموت در ماشین رو قفل کردو با هم سمت آپارتمان رفتن.
تهیونگ با سر پایین وارد خونه شد. با صدای آرومی گفت:میتونم برم حموم؟

جیمین متعجب از سوالی که کرده بود جواب داد: آره چرا پرسیدی؟
تهیونگ آهی کشید و جوابی نداد.

بلافاصله که وارد حموم شد در و پشت سرش بست . دوش آب رو باز کرد تا صداش بیرون نره. به دیوار حموم تکیه داد. دستاشو روی صورتش قرار دادو بغضش ترکید .

با صدای بلند هق هق گریه میکرد. غرورش جلوی جیمین شکسته شده بود. نمیدونست از فردا قرار چه اتفاقی براش بیفته...درد داشت پدرش اونو فروخته بود ، ولی دردناکتر از همه ی اینا عاشق شدنش بود.

آره اون عاشق جیمین شده بود تصور جداشدن از جیمین داشت دیونش میکرد . به خاطر همین وقتی که ماجرای طلاق شنید بهم ریخت.

جیمین پشت در حموم ایستاد سرشو به در چسبود.
با وجود صدای آب صدای گریه های تهیونگو میتونست بشنوه. اون هم حالش بهتر از تهیونگ نبود ولی میخواست خودش رو جلوی تهیونگ قوی نشون بده تا براش قوت قلب باشه.

میخواست نشون بده محکم پشت ته ایستاده و نمیزاره زندگیشونو خطری تهدید کنه.
به سمت آشپزخونه رفت تا برای تهیونگ قهوه درست کنه.

بعد از یک ربع تهیونگ از حموم بیرون اومد دوش گرفته بود و کمی سبک شده بود.

جیمین روی مبل نشسته بود.

تهیونگ با حوله لباسی از اتاق بیرون اومد. جیمین نیم نگاهی بهش انداخت. موهای خیسش روی پیشونیش ریخته بود و بدنش هنوز خیس بود.
جیمین سعی میکرد بهش نگاه نکنه الان اصلا وقت مناسبی برای دید زدنش نبود.

+برات قهوه درست کردم.
با صدای آرومی تشکر کرد.
جیمین از روی مبل بلند شد احساس کرد تهیونگ نیاز به تنهایی و سکوت داره.

+من میرم بخوابم کاری نداری؟

ت:نه شب بخیر ممنون بابت قهوه .
+نوش جان.

جیمین خودشو روی تخت انداخت. ذهنش حسابی آشفته بود در عرض یه روز همه چی پیچیده شده بود. ازدواجی که نقشه بود، طلاقی که برنامه ریزی شده بود و بدتر از همه ازدواجش با یه دختر....

(Forced marriage)ازدواج اجباری | MinvWhere stories live. Discover now