part19(آدامس توت فرنگی)

1.7K 284 155
                                    

موبایل رو کناری انداخت خواست به سمت لبای تهیونگ بره که ته مانعش شد.
ت:بهتره جواب بدی شاید کار مهمی داشته باشه.

جیمین با نارضایتی از روی تهیونگ بلند شد موبایلو دستش گرفت و قبل از اینکه دکمه اتصالو بزنه به تهیونگ گفت:فکر نکن نمیفهمم، همش میخوای از دستم در بری...

موبایل کنار گوشش گذاشت و با صدای گرفته ای جواب داد.
+الو سلام بابا
.
+ممنون حتما کار مهمی داشتین که الان زنگ زدین.
.
صداشو برد بالا:چی؟...به این زودی؟بابا شما باید از قبل با من هماهنگ میکردین.
.
+بله میدونم قبلا گفته بودین ولی من آخر هفته نمیتونم کار دارم.
.
+باشه باشه فهمیدم نیاز به تهدید نیست. میشه حداقل ساعت قرار به خواست من تنظیم کنید من شبش باید برم مهمونی لطفا برای قبل ۵ بزارید.
.
+کاری ندارید خداحافظ.

کلافه موبایلو روی کاناپه پرت کرد. دو تا دستاشو روی صورتش گذاشت نمیدونست چیکار کنه...
حالا چطوری باید به تهیونگ میگفت.

تهیونگ که فهمیده بود چه خبر شده از روی تخت بلند شد جیمین پشت بهش ایستاده بود.
جیمین همیشه اونو آروم میکرد الان نوبت اون بود که بهش آرامش بده.

نزدیک جیمین شد و از پشت بهش چسبید، دستاشو دور کمرش حلقه کردو روی شکمش قفل کرد.
لبشو روی شونه جیمین گذاشت و بوسید . مدت کوتاهی لبشو همونجا نگه داشت.

با صدایی که سعی میکرد رنگی از آرامش داشته باشه گفت:باید بری سر قرار؟

جیمین به آرومی گفت:هوم
ت:کی؟
سرشو پایین انداخت و چشماشو از عصبانیت بست:آخر هفته
ت:به نظرم بدم نیست.
+تهیونگ خواهش میکنم الان اصلا حوصله شوخی ندارم.
ت:شوخی نمیکنم اولش میری سر قرار بعدش میتونیم تو مهمونی هر چقدر خواستیم مست کنیم و خوش بگذرونیم اینطوری حرصمونو خالی میکنیم.
ما که میدونستیم دیر یا زود این اتفاق میفته پس چرا ازش فرار کنیم.

صورتش رو به پشت جیمین چسبود و محکمتر بغلش کرد:نگران نباش هیچی نمیشه، ما بهم قول دادیم تا آخرش با هم باشیم هیچکس نمیتونه ما رو از هم جدا کنه ما این اجازه رو بهش نمیدیم.

فقط....کمی مکث کردو ادامه داد:فقط باید قول بدی سر قرار که رفتی به دختره لبخند نزنی دلم نمیخواد کسی جز من صاحب خنده هات بشه...
جیمین تو اوج ناراحتی خندید.

ت:آهان یه چیز دیگه نباید کت شلوار مشکی یا سرمه ای بپوشی.
+این دیگه برای چیه میدونی که این یه قراره رسمیه نمیتونم با لباس ورزشی برم که.

تهیونگ اخم کرد:منم نگفتم با شلوار ورزشی برو فقط میگم مشکی نبوش چون توی کت شلوار مشکی یه لعنتیه جذاب میشی...نمیخوام تو همین قرار اول دل دخترو ببری.

(Forced marriage)ازدواج اجباری | MinvDonde viven las historias. Descúbrelo ahora