part13(اعتراف غمگین)

2.3K 340 140
                                    

سرشو روی میز گذاشته بود و چشماشو بسته بود. سردرد شدیدی گرفته بود . باورش نمیشد پدرش باهاش همچین کاری رو بکنه از اون بدتر نگران تهیونگ بود. واقعا درک نمیکرد چطور یه پدر حاضر شده همچین کاری رو با بچش بکنه.!!!!!

با صدای زنگ تلفن سرشو بلند کرد . شقیقه هاشو کمی مالش داد، تلفن رو روی آیفن گذاشت با صدای گرفته ای گفت:بله سوزی

*آقای کیم اومدن شما رو ببینن.
+کیم دیگه کیه؟
*آقای کیم تهیونگ قربان.

با شنیدن اسم تهیونگ قلبش گرفت:بگو بیان داخل
تهیونگ بعد از زدن چند ضربه به در بالبخند وارد اتاق شد.

ت:سلام آقای رئیس
+سلام

تهیونگ نزدیک میز جیمین شد و کنار صندلیش ایستاد. دستشو روی پشتی صندلی گذاشت و کمی خودشو به طرف جیمین خم کرد:اتفاقی افتاده!!!!

جیمین سعی کرد ناراحتیشو نشون نده لبخندی زد:نه مگه قرا بود چه اتفاقی بیفته؟

ت:آخه به نظر رنگ و روت پریده یکمم تو خودتی.

+اینا رو تو همین چند دقیقه فهمیدی؟

ت:پس چی فکر کردی؟ منو اینطوری نبین من رو دوست پسرم خیلی حساسم تکون بخوره میفهم چی تو فکرشه...

+اوه جدی؟!خب اگه راست میگی بگو ببینم من الان دارم به چی فکر میکنم؟

چشماشو ریز کردو سرشو نزدیک صورت جیمین آورد . فاصلشون کمتر از ۵ سانت بود.
جیمینم به چشمای تهیونگ زل زد ولی هردوشون نتونستن خیلی تو چشم هم نگاه کن.

تهیونگ سرشو بلند کرد:اومممم خب داری به این فکر میکنی که چطوری دوست پسرت اینقدر جذابه و تو در برابرش نمیتونی مقاومت کنی. آره دیگه به همینا فکر میکردی....

جیمین خندید:اوه واقعا....نه بابا کیم تهیونگ شی به نظرت یکم اعتماد به نفست بالا نیست.

ت:مگه دروغ میگم؟

+نه راست میگی، حالا این دوست پسر جذابم چیکارم داشته که اومده؟

ت: اوه کامل یادم رفت آهان میخواستم بگم امروز من یکم کار دارم تو خودت تنهایی برگرد خونه منم بعدا میام.

+جایی میخوای بری؟
تهیونگ یکم مکث کرد:خب بهت میگم به شرط اینکه قاطی نکنی جیمینا ما بهم قول دادیم باهم صادق باشیم و هیچی رو از هم مخفی نکنیم برای همین بهت میگم ولی باید قول بدی خونسرد باشی.

+دیگه کنجکاوم کردی بگو ببینم کجا میخوای بری؟

ت:خب میدونی امروز بعد جلسه من از سوزی تشکر کردم بابت حمایتش از من پیش پدرت بعد اون بهم اعتراف کرد که از من خوشش میاد.

(Forced marriage)ازدواج اجباری | MinvDonde viven las historias. Descúbrelo ahora