shot7(روز اول شرکت)

2.8K 416 187
                                    

وقتی بیدار شد از تعجب چشماش دو برابر شد.
دستاش دور جیمین حلقه و پاهاش روی پای جیمین افتاده بود.

درحالیکه صورتش درست مماس سینه جیمین بود و یادآور میشم دکمه های لباس جیمین تا سینه باز بود.

نمیدونست چیکار کنه هر حرکتی باعث بیدار شدن جیمین میشد.از طرفی نمیتونست توی همین حالت باقی بمونه.

سعی کرد به آرومی جابجا بشه.

ج:چقدر وول میخوری؟

از این بهتر نمیشد جیمین بیدار شده بود.
جیمین چشماشو باز کرد حالا صورتاشون درست روبه روی هم قرار داشت.

ت:ببخش بیدارت کردم.

ج:بیدار بودم....البته بهتره بگم از نصفه شب بیدارم.
از وقتی بغلم کردی.

تهیونگ هول کرد سریع از جیمین فاصله گرفت و روی تخت نشست.

ت:من بغلت نکردم،فقط ....من عادت دارم شبا وقتی میخوابم یه چیزی رو بغل کنم.بالشی،عروسکی، چیزی.

ج:و من جزو کدوم دسته م؟😁

تهیونگ خجالت زده گفت:ببخشید.

ج:معذرت خواهی لازم نیست به هر حال من خوشم میاد دوست پسرم بغلم کنه.
چشمکی به ته زدو از جاش بلند شد.

ج:امروز دانشگاه داری؟
ت:نه

ج:پس خوب شد پاشو آماده شو باید بریم شرکت.

ت:شرکت!!!!!

ج:آره دیگه ...از امروز قراره تو شرکت ما کار کنی.

تهیونگ از روی تخت بلند شد.
ت:میدونم به فکر منی بابتش ازت ممنونم ولی نمیتونم قبولش کنم.

ج:چرا؟

ت:به دو دلیل یک اینکه من سه روز توهفته دانشگاه دارم.دو اینکه من دلم میخواد مستقل باشم...اینطوری احساس بدی دارم.

جیمین همینطور که از اتاق بیرون میرفت گفت:اولا روزایی که دانشگاه میری بعد از ظهرش اضافه کاری میمونی برای جبرانش.دوما تو کاملا مستقلی تو کارمند اون شرکتی و حقوقت کاملا جدا..‌دیگه حرفی مونده؟

تهیونگ مردد بود نمیدونست چیکار کنه.موقعیت شرکت جیمین واقعا عالی بود این براش فرصت طلایی محسوب میشد از طرفیم غرورش اجازه نمیداد.

جیمین از سالن با تن صدای نسبتا بلندی تهیونگ صدا زد:تهیونگ بجنب شرکت خیلی به آن تایم بودن حساسه.

تهیونگ به ناچار از روی تخت بلند شد و یه دوش خیلی سریع گرفت و سریع آماده شد.

هر دو کت شلوار مشکی ،پیرهن سفید همراه با کروات مشکی به تن داشتند.

(Forced marriage)ازدواج اجباری | MinvDonde viven las historias. Descúbrelo ahora