shot10(دوست پسرای حسود)

2.9K 407 184
                                    

دیگه هیچکدوم حرفی نزدن و مشغول دیدن فیلم شدن.

چند دقیقه اول فیلم معمولی بود ولی کم کم فیلم وارد صحنه های وحشتناکی شد .

یکی از شخصیتای فیلم با یه اره دنبال مردم افتاده بودو سرشونو قطع می کرد.
جیمین آب گلوشو قورت داد و زیر چشمی به صورت تهیونگ نگاه کرد ، تهیونگ خیلی آروم و بی خیال به تلوزیون زل زده بود.

جیمین فوبیای فیلم ترسناک داشت، برای اینکه جلوی تهیونگ کم نیاره چیزی نگفته بود.
حواسش به تهیونگ بود که یهویی صدای وحشتناکی اومد. از یهویی بودنش ترسید و نتونست خودشو کنترل کنه و خودشو انداخت توی بغل تهیونگ.

بدنش شروع کرد به لرزیدن....

تهیونگ به خیال اینکه جیمین داره سر به سرش میزاره خندید:هی...باشه بابا ترسیدی....جیمین خیلی مسخره ای. ولی جیمین همچنان میلرزید.

تهیونگ سعی کرد بدن جیمینو از خودش دور کنه:پاشو جیمین خفه شدم....چرا عین کنه چسبیدی بهم.

بازم از جیمین صدایی نیومد.

کم کم نگران شد:جیمین تو واقعا داری میلرزی؟

جیمینو از خودش جدا کردو به صورتش نگاهی انداخت. توی تاریکی خوب نمیتونست تشخیص بده ولی صورتش خیس از عرق بود.

سریع بلند شد چراغا رو روشن کرد یه لیوان آب از شیر آشپزخونه پر کرد و به سمت جیمین اومد
تلوزیونو خاموش کرد.

دستشو دور شونه جیمین انداخت و نگهش داشت ، با دست دیگش لیوان آب رو سمت دهن جیمین بردو کمکش کرد کمی آب بخوره.

چند لحظه ای توی سکوت گذشت.

جیمین کمی آرومتر شده بود،ضربان قلبش به حالت عادی برگشته بود.

جیمین با خجالت از بغل تهیونگ بیرون اومد.
تهیونگ با ناراحتی گفت:چرا نگفتی میترسی؟

+الان میخوای مسخرم کنی؟

ت:خل شدی براچی مسخرت کنم...خب هر کسی از یه چیزی میترسه .....باید بهم میگفتی.

+خجالت کشیدم آخه مرد گنده چی بگم ؟بگم فوبیای فیلم ترسناک دارم.

ت:فوبیا داری؟

+اوهوم وقتی کوچیک بودم یه شب پدرو مادرم رفته بودن مهمونی، پرستارمم زود خوابش برده بود. هرکاری کردم خوابم نبرد. تلوزیونو روشن کردم همون موقع یه کوسه در حال خوردن یه دختر بچه بود. اونقدر اون صحنه برام واقعی به نظر رسید که فقط جیغ کشیدمو بیهوش شدم.

وقتی چشممو باز کردم توی بیمارستان بودم.

از اون موقع دیگه نمیتونم فیلم ترسناک ببینم ....تازه از تاریکیم میترسم.

(Forced marriage)ازدواج اجباری | MinvHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin