part32(کریسمس)

1.2K 214 219
                                    

در حالیکه دو تا لیوان قهوه دستش بود روی کاناپه نشست.
تهیونگ سشوار خاموش کرد و کنار جیمین روی مبل نشست.
جیمین یکی از قهوه ها رو دستش داد.

+درد نداری؟
ت:نه خوبم..

جرعه ای از قهوش نوشید و گوشیشو درآورد.

+میخوام به یونا زنگ بزنم.

ت:الان بد وقت نیست؟
+نه الان آمریکا طرفای ظهره.

تهیونگ یکم خودشو کنار کشید تا تو دوربین نباشه.
جیمین ویدیو کال رو روشن کردو با یونا تماس گرفت.
بعد از چند تا بوق تماس وصل شد.

یونا در حالیکه موهاشو مرتب میکرد به دوربین نگاه کرد.

ی:اوه سلام اوپا...
جیمین لبخندی زد:سلام خوبی؟

ی:اوهوم بهترم تازه دو روزه مرخص شدم.

+اوضاع که خوبه؟بگو که به حرفام حسابی فکر میکنی.

یونا غمگین سرشو پایین انداخت:اوپا چطور ازم انتظار داری حالم خوب باشه.
فکر نمیکنم هیچ وقت خوب بشم. اگر پای قولی که بهت دادم نبود تا الان صد بار خودکشی کرده بودم.

جیمین اخم ساختگی کرد:قرار بود دیگه از این حرفا نزنی.
تو هنوز برای زندگی کردن خیلی فرصت داری. باید به آینده امیدوار باشی.

ی:آینده بدون اریک برای من معنایی نداره. شما دیگه چرا این حرفو میزنید

یک لحظه، فقط برای یک لحظه فکر کنید اونی که دوست دارین دیگه وجود نداره چه حالی میشید؟

حرف زدن راحته اوپا ولی وقتی پای عمل بیاد وسط مشکل میشه.

جیمین یه لحظه به نبودن تهیونگ کنارش فکر کرد ولی طاقت نیاورد و سریع ذهنشو منحرف کرد.
صد درصد دنیا رو بدون تهیونگش نمیخواست.

تمام مدت تهیونگ داشت به حرفاشون گوش میداد. ته دلش به یونا حق میداد که امیدشو برا زندگی ازدست داده باشه.
دلش براش خیلی میسوخت ‌دوست داشت میتونست بهش کمک کنه.

+راستی حالا که قرار شده ما از این به بعد دوست هم باشیم منم تصمیم گرفتم چیزی رو ازت پنهون نکنم . میخوام عشقمو بهت معرفی کنم.

تهیونگ با شنیدنش چشماش درشت شد و از اون پشت با دستش اشاره میزد که نمیاد...

یونا خوشحال پرسید:واقعا!!!!خیلی مشتاقم تا ببینمش .

جیمین به تهیونگ مهلت هیچ کاری رو نداد مچ دستشو گرفت و سمت خودش کشیدش.

یونا با دیدن تهیونگ متعجب شد.

با گیجی پرسید:اوه تهیونگ شی شما هم اینجایید؟
تهیونگ لبخند مصنوعی تحویلش داد.

ت:سلام یونا شی...

جیمین دستاشو دور گردن تهیونگ انداخت و تو دوربین نگاه کرد.
+معرفی میکنم کسی که تمام جسم و روح من متعلق به اونه و تمام قلبم پر از عشقش شده رو معرفی میکنم کیم تهیونگ.

(Forced marriage)ازدواج اجباری | MinvOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz