به محض بازکردن در آپارتمان جیمین تهیونگ به دیوار چسبوند...صورتشو نزدیک صورت تهیونگ کرد طوری توی صورتش حرف میزد که هرم نفساش به صورت تهیونگ میخورد.
توی مردمک چشماش زل زد:دلم برا با تو بودن تو این خونه تنگ شده بود. سرشو با درموندگی روی شونه ی تهیونگ گذاشت:نمیشه برا همیشه پیشم بمونی؟...
اینجا بدون تو نمیتونم نفس بکشم..بدون اینکه منتظر جوابی از تهیونگ باشه با گذاشتن لبش روی لبای تهیونگ بوسه ای رو شروع کرد....
تهیونگ دستشو لای موهای جیمین فرو برد..هر جور بود از شر کفشاشون خلاص شدن. تهیونگ به دیوار تکیه داده بود جیمین دستاشو زیر رون تهیونگ گذاشت و بلندش کرد،تهیونگ برای اینکه تعادلش رو حفظ کنه دستاشو دور گردن جیمین انداخت و پاهاشو دور کمرش حلقه کرد.... بدون اینکه بوسشون رو قطع کنن به طرف اتاق خواب رفتن.
وارد اتاق خواب شدن جیمین به آرومی تهیونگ روی تخت به پشت خوابوند لباشو از لبای ته جدا کرد.
+دلم برای با تو بودن روی این تخت تنگ شده بود، برای لمس تنت، برای بوسیدنت، برای پرستیدن تمام وجودت...
اونا همشون دیوونن فکر میکنن با یه تیکه کاغذ و امضا میتونن تو رو از من بگیرن ولی من نمیزارم به هیچکدومشون اجازه نمیدم. تو مال منی فقط برای من...
تهیونگ بی حرف به چشمای جیمین زل زده بود. با شنیدن زمزمه های جیمین دیگه توی این دنیا نبود...اصلا مکان و زمانو گم کرده بود. با حس لمس لبای جیمین روی پیشونیش چشماشو بست و اجازه داد جیمین آرامشو به وجودش تزریق کنه...
هر دوشون به این آرامش نیاز داشتن.....
جیمین لباشو از روی پیشونی تهیونگ جدا کرد.ته هنوز چشماش بسته بود. لبشو آروم روی پلک راستش گذاشت و نرم بوسید....سرشو بلند کرد اینبار پلک چپ رو بوسید.
+فقط میخوام ببوسمت...میخوام حست کنم ...میخوام باور کنم که خواب نمیبینم تو اینجایی درست کنار من....
دستشو روی سر تهیونگ گذاشت و آروم مشغول نوازش کردنش شد...موهای ریخته شده روی پیشونیشو کنار زد:چرا اینقدر خوشگلی؟چرا اینقدر دوست داشتنی ای؟
من باید با تو چیکار کنم؟!!!حتی همین الان که کنارمی دلم برات تنگ میشه... آدمای بیرون از این خونه، حال منو نمیفهمن نمیدونن دوست داشتن کیم تهیونگ یعنی چی...اگه میدونستن ...اگه میفهمیدن دیگه سعی نمیکردن ما رو از هم جدا کنن....ولی ما نمیزاریم مگه نه؟....تهیونگ دستشو تکیه گاه بدنش کردو نیم خیز شد:امشب قصد داری منو به جنون بکشی؟
با یه دست گونه های جیمینو نوازش کرد اگه میدونستم قراره تو سرنوشتم کسی به اسم پارک جیمین باشه زودتر از خدا خواهش میکردم منو وارد این دنیاش کنه...پیشونیشو به پیشونی جیمین تکیه داد:همه آدمای اون بیرون برن به جهنم، مهم منو توایم...مهم الانه درست توی این نقطه از دنیا ...من اینجام درست روبه روی تو روی این تخت، من مال توام و تو مال من، هیچ چیزیم نمیتونه عوضش کنه بزار هر کس هر غلطی میخواد بکنه...
(نویسنده طاقت تایپ کردن نداره🤧😭)
CZYTASZ
(Forced marriage)ازدواج اجباری | Minv
Fanfictionنام فیک:ازدواج اجباری👬 کاپل :Minv 🌈 ژانر:🔞drama/angest/smat نویسنده:لیلا🔮 سلام عشقا💙 این فیک از اولش قرار بود فقط یه وانشات یه قسمته باشه ولی به اصرار و پیشنهاد دوستان تصمیم گرفتم تبدیل به فیکش کنم.🥰 پدر تو یه جورایی نجاتت داد. به خاطر خودت ا...