final(پارت پایانی)

1.9K 243 209
                                    

یک هفته از اون ماجرا گذشت و دیگه در مورد بچه و حرفای من صحبتی نشد.

اونشب بعد مدتها با هم به رستوران رفته بودیم.
البته یه شام عادی نبود در واقع جیمین منو سورپرایز کرده بود.

توی یه رستوران لاچکری تو قسمت وی آی پی یه میز و شام رمانتیک در نظر گرفته بود.
☆☆☆☆☆☆☆
ت:واو جیمینا چیکار کردی؟!!!!

جیمین در حالیکه دستشو پشت کمر تهیونگ گذاشت سمت میز هدایتش کرد.

+خوشت اومد؟!!!
ت:این عالیه تو توی سورپرایز کردن نامبروانی.

+من تو خیلی چیزا نامبروانم عزیزم.
چشمکی زدو رو به روی تهیونگ نشست.

تهیونگ سعی کرد به تیکه منحرفی که انداخت توجه نکنه.
به میز نگاه کرد گلدون کوچیکی وسط میز قرارداشت که توش چند شاخه گل رز قرمز بود.
دو تا شمع روشن که درون پایه بلندی قرار گرفته بودن.
دو جام و یک بطری شراب قرمز.

تهیونگ مشکوک به جیمین نگاه کرد.

ت:ببینم خبریه؟!!
+نه چه خبری؟خیلی وقت بود باهم قرار عاشقانه نداشتیم خواستم یکم فضا رو عوض کنم همین.
به نظر برای وقت گذروندن با عشقم حتما باید خبری باشه؟!!

ت:معلومه که نه من عاشق قرار رفتن با همسر مهربون و جنتلمنم هستم.

چند دقیقه بعد گارسون غذاهایی که جیمین از قبل سفارش داده بود رو آورد.

تهیونگ نگاهی به غذاها کرد:وای چقدر زیادن و البته اشتها برانگیز.

+پس شروع کنیم.

جیمین بطری مشروب رو باز کرد و برای تهیونگ و خودش‌ ریخت.

جامشو بلند کرد:به سلامتی عشقمون

تهیونگم گیلاسشو برداشت و به گیلاس جیمین زد.

هر دو مقدار کمی از مایع داخل گیلاس رو نوشیدن و گیلاسشون رو روی میز گذاشتن.
جیمین در حالیکه تیکه ای از گوشت داخل ظرف رو میبرید گفت

+تو هنوزم سر حرفت هستی؟

تهیونگ گنگ نگاش کرد:کدوم حرفم؟!!!

+راجب بچه
ت:چرا یهویی حرفشو کشیدی وسط!!!

+برای اینکه میخوام راجبش باهات حرف بزنم.

ت:بهتر نیست بزاریم برای یه وقت دیگه نمیخوام شب خوبمون خراب بشه.

+الان بهترین وقته، ما که همیشه سرمون شلوغه.
چرا فکر میکنی شبمون خراب میشه!!!مگه قراره با هم دعوا کنیم.

ت:دعوا که نه ولی خب اختلاف نظر داریم.

+خب گفتگو رو برای همین گذاشتن.

(Forced marriage)ازدواج اجباری | MinvOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz