part36(تهیونگ تنبیه میشود)

2K 245 59
                                    

دست در دست هم کنار ساحل رو به دریا ایستاده بودن.
موج دریا به آرومی به ساحل برخورد میکرد و بعد از صدای آرامبخشی که به جا میزاشت دوباره سمت دریا برمیگشت.

بعد از مدتی که هر دو ساکت بودن تهیونگ سکوتو شکست:باورم نمیشه که همه چی تموم شده.

جیمین دست تهیونگو توی دستش فشرد:یه کاری میکنم باورت بشه ...به اندازه تمام سختیا و دردایی که کشیدی بهت عشق میدم کاری میکنم تموم سختیا برات تبدیل بشن به یه خاطره دور.
بیا دیگه بهش فکر نکنیم ها؟ موافقی؟

تهیونگ لبخند تلخی زد:با اینکه خیلی سخته ولی به خاطر تو انجامش میدم...جیمینا

+جونم؟
ت:بیا هر سال برای سالگرد ازدواجمون بیایم همین ساحل...
+اگه این چیزیه که خوشحالت میکنه پس حتما انجامش میدیم.
ت:دوست دارم

جیمین که رو به دریا ایستاده بود با شنیدن این حرف سمت تهیونگ برگشت:شاید برای بقیه تکرار این حرف زننده و لوس باشه ولی برا منو تو هیچ وقت قرار نیست تکراری بشه...
من عاشقتم به زندگیم خوش اومدی.

جیمین آروم دستشو سمت کرواتش برد واونو از دور گردنش باز کرد.

تهیونگ با تعجب و چشمای درشت شده نگاش کرد:داری چیکار میکنی؟نکنه میخوای اینجا لخت شی!!

جیمین خنده ش گرفت:یعنی اینقدر دیوونم؟

ت:پس...
با کاری که جیمین کرد حرفش نصفه موند.

جیمین پشت تهیونگ ایستادو با کروات مشغول بستن چشماش شد.
تهیونگ دستشو روی کروات گذاشت و لمسش کرد:داری چیکار میکنی؟

جیمین از پشت سرشو نزدیک سر ته کردو توی گوشش گفت:فکر کردی عروسی تموم شده ...
حالا نوبت سورپرایز منه.

ت:سورپرایز؟!!!
+هوم...

جیمین دست تهیونگو گرفت:با من بیا...نگران نباش حواسم بهت هست تا یه وقت نیفتی...
بعد از مدتی راه رفتن بالاخره جیمین متوقف شد.

+رسیدیم...

تهیونگ از شنای زیر پاش فهمید که هنوز توی ساحلن.
+تا نگفتم چشماتو باز نکن.

جیمین آروم کرواتو از روی چشمای تهیونگ پایین آورد.
کمرشو گرفت و روشو به یه سمت چرخوند.
+حالا میتونی چشماتو باز کنی

تهیونگ با دیدن منظره رو به روش خشکش زد.
جیمین گوشه ای از ساحل زیر یه درخت چادری رو تزیین و آماده کرده بود.

دور تا دور چادر ریسه های سفید و زرد آویزون بود..
تهیونگ نمیتونست چشمش رو از منظره روبه روش برداره..
همینطور مات و مبهوت نگاه میکرد.

(Forced marriage)ازدواج اجباری | MinvWhere stories live. Discover now