part23(بیبی چک)

2.3K 264 82
                                    

با حس گرمای مطبوعی پلکاشو باز کرد. به هوای بودن جیمین کنارش بدنشو برگردوند ولی جیمین روی تخت نبود. با حس دردی که توی کمرش پیچید پلکاشو روی هم فشار داد و هیسی از درد کشید...

لعنتی زیر لب فرستاد. دستشو زیر کمرش برد تا ببینه علت گرمای زیر کمرش چیه..‌
دستش به جسم داغی خورد سرشو سمت پایین برگردوند و کیسه آب گرمو دید.

با تعجب گفت:این اینجا چیکار میکنه!!!!از گرمایی که داشت حدس زد باید تازه پر شده باشه یاد جیمین افتاد حتما کار اون بود لبخندی روی لبش نقش بست. قلبش سرشار از عشق و محبت شد.

جیمین همه جوره حواسش بهش بود اون خیلی آدم ملاحظه کاری بود...
لبخندش هنوز روی لبش بود که جیمین با یه حوله دور گردنش و موهایی که هنوز خیس بود با یه سینی بزرگ و لبخندی به لب وارد اتاق شد.

با تعحب به سر تا پای جیمین و سینی توی دستش نگاه کرد.
ت:اینجا چه خبره؟
جیمین با عشق نگاش کرد:صبح بخیر عشقم.

سینی رو روی پاتختی گذاشت و لبه تخت نشست...
دستاشو روی سر تهیونگ گذاشت و موهاشو مرتب کرد:خیلی که درد نداری؟

تهیونگ که هنوز متعجب بود به سینی اشاره زد:این کارا چه معنی ای میده!!!!

شونه ای بالا انداخت:خب گفتم حتما درد داری شاید دوست داشته باشی صبحونتو توی تخت بخوری...

اخم بانمکی کرد:لازم نبود، دیگه از این کارا نکن....کیسه آب گرم،سینی صبحونه اینا بیشتر منو یاد زنای باردار میندازه که استراحت مطلقن..

جیمین از مقایسه ش با زنای باردار خنده ش گرفت:این فکرا چطور به سرت میزنه ....
من فقط حس کردم شاید دلت بخواد بیشتر رو تخت استراحت کنی خب گرسنه که نمیتونی بمونی...

چشماشو ریز کردو برای اذیت کردن تهیونگ با بدجنسی گفت:خب البته از این که مردی مطمئنم سرشو کمی کج کردو خودشو به فکر کردن زد:اومممم ولیییییی اینکه باردار باشیو مطمئن نیستم بهتره یه بیبی چک بخریم تا مطمئن بشیم.

تهیونگ عصبی نگاش کرد بالش کنار تختو برداشت و توی سر جیمین کوبید:عوضی گمشو بیرون تا نکشتمت...

جیمین در حالیکه قهقهه میزد از روی تخت بلند شد.
با تکونی که خورد کمرش تیر کشید...لبشو گزید تا صدایی ازش بیرون نیاد...دلش نمیخواست جیمین به چشم یه پسر لوس نگاش کنه...

جیمین با احتیاط نزدیکش شد،خم شد و کیسه آب گرم و برداشت و پشت کمر تهیونگ ثابتش کرد.

+اینجوری راحت تر صبحونتو میخوری. سینی رو روی پاهای تهیونگ گذاشت.

+ببخش فقط خواستم باهات شوخی کنم منظور بدی نداشتم..
تهیونگ که با این کارای جیمین زبونش بند اومده بود و آروم تر شده بود چشم غره ای بهش زد:خودم میدونم ولی خیلی بی نمکی...

(Forced marriage)ازدواج اجباری | MinvWhere stories live. Discover now