جلوی آیینه ایستاده بود و کرواتش رو مرتب میکرد.
همون کت شلواری رو پوشید که روز عروسیش با جیمین پوشیده بود..دلش نمیخواست پاشو توی این جشن بزاره ولی مجبور بود نمیتونست جیمینو تنها بزاره حقش نبود تمام بار ناراحتی و سختیا رو تنهایی به دوش بکشه.
میخواست بهش نشون بده همه جا همراهش هست.
برای آخرین بار وضعیتو چک کرد و کارت دعوت رو از روی میز برداشت و از خونه خارج شد.
☆☆☆☆☆☆به محل جشن رسید سالن بزرگ و مجللی بود.
اکثر مهمونا آدمای بزرگ و سرشناسی بودن در بینشون احساس کوچیکی و معذب بودن میکرد.
سرشو به اطراف چرخوند تا بلکه آشنایی رو پیدا کنه.
به غیر از اون مدیرای شرکت هم دعوت بودن.
یهویی سوزی رو دید که داشت با دستش بهش اشاره میکرد.لبخندی زد برای اولین بار از دیدن سوزی خوشحال شد.
با سرعت به سمت جایی که سوزی بود حرکت کرد.
سوزی با دیدن تهیونگ لبخندی زد:سلام آقای کیم پس شما هم دعوت بودین!!!تهیونگ متقابلا لبخند کم رنگی زد:بله از اینکه دیدمتون خیلی خوشحالم نمیدونستم تنهایی تو جشن بایدچیکار کنم.
چند دقیقه ای نگذشته بود که ورود عروس و داماد رو اعلام کردن.
همگی با کنجکاوی و اشتیاق سمت ورودی برگشتند.تهیونگ اما دلشوره داشت ...قلبش تند میزد باید عشقشو در حالیکه دست یه دختر بین دستاشه میدید.
نمیدونست چطوری میخواد دووم بیاره..
واقعا طاقت دیدن این صحنه رو داشت؟!!!بالاخره جیمین و یونا وارد شدن.
یونا با لباس پرنسسی آبی رنگ واقعا زیبا شده بودو می درخشید. دستش میون بازوهای جیمین بودو لبخند میزد.این بین تهیونگ فقط یک نفرو میدید عشقش...
جیمین توی کت و شلوار سفید که با پیرهن مشکی ست شده بود با موهایی که به سمت بالا آرایش داده بود قطعا جذاب ترین مرد اون مهمونی بود...
ESTÁS LEYENDO
(Forced marriage)ازدواج اجباری | Minv
Fanficنام فیک:ازدواج اجباری👬 کاپل :Minv 🌈 ژانر:🔞drama/angest/smat نویسنده:لیلا🔮 سلام عشقا💙 این فیک از اولش قرار بود فقط یه وانشات یه قسمته باشه ولی به اصرار و پیشنهاد دوستان تصمیم گرفتم تبدیل به فیکش کنم.🥰 پدر تو یه جورایی نجاتت داد. به خاطر خودت ا...