تهیونگ صبح زود قبل از اینکه جیمین بیدار بشه از خواب بلند شد.یه لیوان شیر خورد، برای جیمین یادداشت گذاشت و از خونه بیرون رفت.
+صبح بخیر
باید میرفتم دانشگاه ببخش صبر نکردم بیدارشی، بعد از ظهرم میرم سرکار،شب میبینمت.
تهیونگ.تمام راه دانشگاه به بوسه ی دیشبشون فکر میکرد......دیشب یه حال عجیبی داشت، اصلا دلش نمیخواست جیمین بوسه رو قطع کنه، میخواست به کارش ادامه بده و جلوتر بره....این عشق بود؟....
+نه معلومه که عشق نیست ،فقط هورمونای جنسیت به کار افتاده بود.مثل اینکه یادت رفته یه چیزی اون پایین بین پاهات داری..خنگ عشق!!!.....نباید دیگه بزاری این اتفاق بیفته ....فهمیدی پسره ی احمق....
این جملات رو با خودش تکرار میکرد.
سرکلاسم که بود چیزی از حرفای استاد نفهمید....دائم با خودش درگیر بود.تهیونگ نمیفهمید چه چیزی در درونش در حال تغییر کردنه......
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
اونروز تا نزدیکای ساعت ۸ شرکت بود....چند باری خواست با تهیونگ تماس بگیره ولی اینقدر جلسات مختلفی پیش اومد که نتونست.
در خونه رو به آرومی باز کردو با کمال تعجب با چراغای خاموش مواجه شد.
با صدای آرومی تهیونگ صدا کرد.
+تهیونگ خونه ای؟پریز برق رو زد و خونه روشن شد.
وارد سالن شد.
تهیونگ دید که روی مبل خوابیده....
به طرفش رفت.تهیونگ ساعدش رو روی چشماش گذاشته بود.
جیمین فکر کرد حتما تهیونگ خسته شده و خوابیده....
خواست به سمت اتاقش بره که صدای فین فین شنید.
به سمت صدا برگشت.
دستای تهیونگ حرکت میکرد.
+تهیونگ بیداری؟
با صدای آرومی جواب داد.
_هوم...
+چرا چراغا خاموش بود؟
_خسته بودم روی مبل خوابم برد.+حالا چرا صورتتو پوشوندی....یه لحظه مکث کرد....نکنه برای دیشبه؟من واقعا عذر میخوام...نمی...
_من خوبم نیاز نیست خودتو اذیت کنی.
روی مبل کمی خم شد و دست ته رو گرفت و از روی صورتش برداشت.
با چیزی که دید یک لحظه خشکش زد.
طرف راست صورت ته کاملا سرخ شده و متورم بود.
+چی شده؟چرا صورتت سرخه.
تهیونگ سریع نشست و دستش رو روی صورت گذاشت:چیزی نیست خوردم به دیوار...
+خوردی به دیوار؟فکر میکنی بچم؟راستشو بگو چی شده؟
_گفتم که چیزی نیست.
BINABASA MO ANG
(Forced marriage)ازدواج اجباری | Minv
Fanfictionنام فیک:ازدواج اجباری👬 کاپل :Minv 🌈 ژانر:🔞drama/angest/smat نویسنده:لیلا🔮 سلام عشقا💙 این فیک از اولش قرار بود فقط یه وانشات یه قسمته باشه ولی به اصرار و پیشنهاد دوستان تصمیم گرفتم تبدیل به فیکش کنم.🥰 پدر تو یه جورایی نجاتت داد. به خاطر خودت ا...