بالاخره آخر هفته ای که منتظرش بودن از راه رسید.
به بهونه گزارش مالی پشت در اتاق جیمین ایستاد و در زد.
جیمین از صبح با سر درد از خواب بلند شده بود، سرشو روی میز گذاشته بود، با شنیدن صدای در سر بلند کرد و با بی حوصلگی جواب داد:بفرمایید.به محض باز شدن در و دیدن تهیونگ سعی کرد لبخند بزنه تا اون متوجه حال بدش نشه.
ولی موفق نشد چون به محض دیدنش تهیونگ از رنگ و روش متوجه حال خرابش شد.لبخند گشادی زدو سمت میز جیمین رفت:چطوری رئیس؟
جیمین لبخند ملایمی زد:خوبمتهیونگ سرشو سمت جیمین خم کردو از نزدیک به چشماش نگاه کرد:دروغگوی خوبی نیستی رئیس. چشمات داره داد میزنه که حالت افتضاحه.
جیمین صندلیشو سمت تهیونگ چرخوند:حالا چی شده هی رئیس رئیس میکنی نکنه اضافه حقوق میخوای؟
تعجب ساختگی کرد و با چشمای درشت شده گفت:اوه مگه تو این شرکتم از این خبرا هست؟!!
جیمین اینبار واقعا خندید.
تهیونگ روی پاهای جیمین نشست و دستاشو دور گردن جیمین انداخت:دستی تو موهای جیمین بردو بهمشون ریخت.+چیکار میکنی دیوونه.
اخم کرد:مگه قرار نبود خوشتیپ نکنی؟
+من که مثل همیشم...
ت:خب بگو ببینم برنامت برا امروز چیه رئیس؟
+اوممممم خب اول، برای بعدازظهر یه قرار کاری دارم که باید بهش برسم بعدشم باید برم خونه و حسابی تیپ بزنم چون امشب قراره برای اولین بار با دوست پسرم به مهمونی برم و حسابی بترکونیم.ت:اووووو خوش به حال دوست پسرت...
تهیونگ از ته دل خوشحال بود چون جیمین به قرار امروز فقط به چشم یه قرار کاری نگاه میکرد.بی مقدمه لباشو روی لبای جیمین گذاشت و شروع کرد به بوسیدن...
از لب پایینی گاز ریزی گرفت و بعد از مک عمیقی که زد ولش کرد.ت: میدونی که هر کی به این لبا نزدیک بشه میکشمش.
+جدیدا خطرناک شدی.ت:بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی خطرناکم، این لبا فقط مال منه هیچ کس حق نداره نزدیکشون بشه.
+این دوست پسر خطرناکم بهتره فقط به امشب فکر کنه و اینکه قراره حسابی بهمون خوش بگذره...
ت:از جواب دادن طفره نرو ..
+مگه تو سوال پرسیدی؟
ت:گفتم میدونی صاحب این لبا کیه؟جیمین دستشو دور کمر تهیونگ محکم تر کرد:میدونی الان دقیقا رو کجا نشستی؟
تهیونگ به موقعیتش نگاه کرد و تازه متوجه برآمدگی که زیر خودش بود شد:سریع خودشو جمع و جور کردو خواست از روی پاهای جیمین بلند شه که جیمین مانعش شد:کجا؟!!!!!نمیخوای کار نیمه تمومتو تموم کنی؟
ŞİMDİ OKUDUĞUN
(Forced marriage)ازدواج اجباری | Minv
Hayran Kurguنام فیک:ازدواج اجباری👬 کاپل :Minv 🌈 ژانر:🔞drama/angest/smat نویسنده:لیلا🔮 سلام عشقا💙 این فیک از اولش قرار بود فقط یه وانشات یه قسمته باشه ولی به اصرار و پیشنهاد دوستان تصمیم گرفتم تبدیل به فیکش کنم.🥰 پدر تو یه جورایی نجاتت داد. به خاطر خودت ا...