part16(امضاء)

2.1K 316 155
                                    

نزدیک ساعت ناهار به شرکت رسید. سوزی رو دید که سرش توی یه پرونده بود .
با صدای آروم سلام کرد. سوزی سرشو بالا آورد و نگاه گذرایی بهش انداخت.
خواست پشت میزش بشینه که با صدای سوزی متوقف شد.

*آقای کیم لطف میکنید اون پرونده صورتی رنگ برای آقای رئیس ببرین.
تهیونگ روی میز نگاه انداخت با چشماش دنبال پرونده بود تا بالاخره پیداش کرد ، پرونده رو دستش گرفت و نگاه کوتاهی بهش انداخت:منظورتون اینه؟

*بله ممنون میشم جای من ببرین الان درگیر یه حسابرسیم میترسم اشتباه کنم.

لبخندی زد:اشکالی نداره زحمتی نیست...
با صدای آرومی تشکر کرد.

به سمت اتاق جیمین راه افتاد. منشی مشغول حرف زدن با تلفن بود پرونده رو نشون منشی داد و بهش فهموند با جیمین کار داره.

منشی با سر بهش اشاره زد که میتونه داخل بره.
نگاه کوتاهی به یقه ی باز منشی کرد، کلافه هوفی کشید و به در اتاق ضربه زد.

+بفرمایید
وارد اتاق شد و در پشت سرش بست.

جیمین به محض دیدنش لبخند عریضی روی لباش نشست.
پرونده رو روی میز جیمین گذاشت:خانم سوزی گفت اینو بهت برسونم.

با چشماش نیم نگاهی به پرونده انداخت و دوباره چشمشو به سمت تهیونگ برگردوند.

+مثل اینکه هنوز دلخوری.
ت:نه چرا !!!
+آخه حتی سلامم نکردی.
ت:ببخشید حواسم نبود، سلام خوب شد.
جیمین صندلی چرخدارشو یکم با میزش فاصله داد و به سمت تهیونگ برگشت.
+بیا اینجا..

ت:کجا؟!!! میخوای چیکار بکنی مثل اینکه یادت رفته اینجا شرکته و ما الان توی اتاق ریاست جنابعالی تشریف داریم.

جیمین یکم خودشو جلو کشید دستشو دراز کرد و بالاخره موفق شد دست تهیونگ بگیره و به سمت خودش بکشونه.

با ترس به طرف در نگاه کرد:جیمین ول کن ممکنه یکی بیاد تو.
جیمین تهیونگ کشید و روی پای خودش نشوند، دستاشو دور کمرش حلقه کرد. سرشو نزدیک گردن تهیونگ کردو بوسه ی کوتاهی پشت گردنش زد.

تهیونگ از اون بوسه ی یهویی لرزید.
ت:ولم کن دیوونه
جیمین همونطور که لبشو روی گردن تهیونگ گذاشته بود لب زد:اینقدر نگران نباش الان وقت ناهاره کارمندا میرن سلف خانم منشیم میدونه کسی حق نداره بی اجازه وارد اتاقم بشه. ولی برای اطمینان تو درو قفل میکنم.

ریموت از توی کشوی میزش برداشت و در قفل کرد.
تهیونگ خواست بلند شه که دست جیمین محکم تر دورش حلقه شد.
به ناچار آروم گرفت.

+بهتر شدی؟
اخماشو تو هم کرد:آره یکم ...اَه چقدر میپرسی.
+خب نگرانت شدم...
ت:یکم درد دارم ولی از صبح خیلی بهترم.

(Forced marriage)ازدواج اجباری | MinvWhere stories live. Discover now