part12(شُک)

2.4K 343 212
                                    

با نوری که از پنجره ی کوچیک چادر روی چشماش خورد از خواب بیدار شد.

چشماشو آروم باز کرد. روی دستش احساس سنگینی کرد، برگشت و نگاهی انداخت .
تهیونگ دیشب توی بغل جیمین و روی دستش خوابش برده بود. باوجود اینکه دستش خواب رفته بود و گز گز میکرد دلش نیومد تکون بخوره و تهیونگو بیدار کنه.
به صورت غرق خواب و زیباش خیره شد، لبخندی زد. چقدر این حسو دوست داشت، چقدر کنار تهیونگ بودنو دوست داشت، چقدر آرامش داشت. تهیونگ تکونی خوردو پشت به جیمین کرد.

بالاخره دستش آزاد شد . دستشو آروم بلند کردو شروع به مالیدن کرد. چند باری بازو بستش کرد تا بالاخره احساس بهتری پیدا کرد.

به سمت تهیونگ برگشت و خودشو نزدیکش کرد. تهیونگ هنوز خواب بود. روی دستش بلند شد و سرشو از عقب به سمت صورت تهیونگ نزدیک کرد.

بوسه ای روی موهاش زد. تهیونگ یکم تکون خورد. به نیم رخش نگاه کرد. دوباره نزدیکش شد و اینبار بوسه ای روی گونش کاشت.

تهیونگ چشماشو آروم باز کرد. برگشت و متوجه حالتی که جیمین داشت شد.

اعتراض کرد:چرا بیدارم کردی؟
جیمین لبخندی زد:صبح بخیر....گشنمه پاشو بریم یه چیزی بخوریم.

تهیونگ تکون خوردو با زور نشست:بدجنس گشنت بود خودت میرفتی میخوردی برا چی منو بیدار کردی؟

+مثلا اومدیم سفر نمیشه که تنها برم .
پاشو دیگه خودتو لوس نکن.
بعد از چند دقیقه از چادر بیرون اومدن.

+امروز هوا آفتابیه نسبت به دیروز گرمترم شده.
ت:هوم هوای خوبیه همینطوری چادر بزاریم بریم؟
+آره کسی کاری باهاش نداره.

به سمت رستوران کوچیکی که کمی دورتر از چادر بود راه افتادن.
پشت میز دونفره ی کوچیک نشستن. منتظر سفارش بودن.
دریا درست روبه روشون قرارداشت.

ت:دریا امروز آرومه.
گارسون سفارششونو آوردو روی میز چید.
جیمین ازش تشکر کرد.
مشغول خوردن صبحونه شدن.
تهیونگ مربای توت فرنگی رو روی نون تست زد در حالیکه نزدیک دهنش میبرد رو به جیمین گفت: راستی یه چیز دیگه خیلی ذهنمو درگیر کرده.

+چی؟
ت:در مورد رابطت با اون پسر...راستی اسمشو نگفتی؟

+ببخش ولی نمیخوام در موردش حرف بزنم.
ت:میدونم ولی قول میدم آخرین سوالم باشه. نگفتی اسمش چی بود.

جیمین با ناراحتی فنجون قهوه رو دستش گرفت و با صدای آرومی گفت:تهمین

تهیونگ خیلی خونسرد پرسید:میخوام بدونم تو رابطه کدومتون تاپ بودین.

جیمین قهوه توی گلوش پرید و به سرفه افتاد.

تهیونگ زیر لب خندید. دستمالو برداشت و طرف جیمین گرفت:ببخش هول شدی....

(Forced marriage)ازدواج اجباری | MinvWhere stories live. Discover now