خب، داستان رو از روستایی در نزدیکی شهر دگو شروع میکنم...
خانواده کوچیکی که در سرمای زمستونی توی خونه گرم شون نشسته بودن و تولد ساده ای گرفته بودن.
تولد 12 سالگی دو برادر دوقلویی که تفاوت جزئی ای توی چهره شون موج میزد. اما رفتاراشون کاملا برعکس همدیگه بود.
پدر و مادرشون در حالی که دست میزدن و تکون میخورد شعر تولد رو با صدای بلندی میخوندن.
برای اولین بار دو برادر آروم کنار هم نشسته بودن و دعوایی بین شون اتفاق نیوفتاده بود.
با شنیدن صدای در خونه ساکت شد. پدرشون بلند شد و به طرف در رفت... اونا کسی رو دعوت نکرده بودن پس یعنی کی میتونست باشه؟
مادرشون بلند شد و به طرف آشپزخونه رفت و کادو هایی که واسه شون خریده بود رو آورد.
پسری که 10 ثانیه زود تر به دنیا اومده بود و یه جورایی پسر اول حساب میشد خطاب به مادرش گفت:«باید کادو من بهتر از تهیونگ باشه ها!»
مادر اخمی کرد و گفت:«غر نزن دیگه! باباتون با کلی زحمت رفته شهر و اینا واسه تون خریده»
کتابی رو، رو به رو پسر بزرگ تر گذاشت و گفت:«این واسه توئه بکهیون»
بکهیون با ذوق کتاب رو تو دستش گرفت و گفت:«وای مرسی»
وسیله ای رو، رو به رو پسر کوچیک تر گذاشت و گفت:«اینم واسه توئه تهیونگ»
تهیونگ با دیدن تیرکمونی که واسه بازی ازش استفاده میشد ذوق زده شد و گفت:«ممنونم مامان!»
اونا دقیقا چیزایی که میخواستن گیرشون اومده بود.
تهیونگ عاشق هنر های رزمی بود واسه همین از بچگی تیر اندازی کار میکرد و همیشه واسه خودش یکی درست میکرد؛ ولی الان یکی شبیه به تیرکمون واقعی داشت.
بکهیون هم کلا همیشه سرش تو کتاب بود و هیچ چیز مثل کتاب بهش آرامش نمیداد.
واسه همینه که میگم اونا کاملا برعکس همن... بکهیون بچه آروم ولی تهیونگ بچه شر و شیطون خونواده اس.
با شنیدن صدای دعوای پدرشون با دو تا مرد هر دو متعجب به پنجره کلبه شون نگا کردن.
مادرشون بلند شد و به طرف در رفت تا ببینه بیرون چه خبره.
تهیونگ هم بلند شد و با برداشتن تیر، کمون رو توی دستش گرفت. تیر رو با مهارت توی کمون گذاشت و بندش رو تا جای ممکن کشید و به سمت دارت هدف گیری کرد و خطاب به برادرش گفت:«حالا ببین چجور توی خال میزنم!»
بند رو رها کرد و تیر مستقیم به هدف خورد. تهیونگ دستاشو مشت کرد و با صدای بلندی گفت:«ایول!»
بکهیون به نشونه تاسف سر تکون داد و در حالی که صفحه اول کتاب رو میخوند گفت:«درس انگلیسی رو خوندی؟ فردا امتحان داریما»
YOU ARE READING
Dragon
Fanfiction[کامل شده] تهیونگ ناخواسته درگیر قدرت آتشی میشه که مردم از اون میترسن و این اوج فاجعه نیس.. همه چیز اونقدرا هم بد نیس تا اینکه سر کله دختری پیدا میشه و اونو هم گروهی هاش رو به یه دنیای دیگه میبره کاپل : ویکوک، نامجین، سپ (فرند شیپ)، یونمین *همه ممبر...