دوباره توی میدان تمرین ایستاده بودند و جونگکوک با تهیونگ و جولیا با سوکجین شمشیر زنی رو تمرین میکرد.
دیگه به طور کامل یاد گرفته بودند و بخاطر تمرین روزانه شون همه شون قدرت بدنی خوبی به دست آورده بودند اما هنوزم از یونگی و هوسوک بی خبر بودند.
جونگکوک در حالی که شمشیرش رو به سمت تهیونگ میچرخوند گفت:«میدونستم وقتی یاد بگیریم هم نمیذارن بریم به دیدنشون! لعنت بهشون»
تهیونگ لبخندی به جونگکوک زد. مشخص بود نگران شونه ولی نمیخواد چیزی بگه... به هر حال تهیونگ بهتر از هر کسی میتونست اینو بفهمه.
جونگکوک با دیدن لبخندش، پوکر بهش نگا کرد و گفت:«به چی میخندی؟! و البته محکم تر ضربه بزن»
تهیونگ بدون اینکه جواب سوالش رو بده، پر قدرت تر از قبل شمشیرش رو به شمشیر جونگکوک کوبید و مثل یه مبارزه واقعی تمرین شونو انجام دادن.
بعد از گذشت چند دقیقه جولیا ایستاد و به آرنجش عرق روی پیشونیشو خشک کرد و گفت:«واسه امروز کافیه»
تهیونگ و جونگکوک هم مبارزه شونو تموم کردند و به جولیا نگاه کردند.
جولیا در حالی که به طرف گوشه زمین میرفت گفت:«تو این مدت خیلی خوب پیشرفت کردین و افتخار میکنم ولی این به این معنی نیس که مغرور بشید! هنوز خیلی نقطه ضعف دارید... فردا یه تمرین خاص و سخت دارید و ما توی اون تمرین مشخص میکنیم که کدوم یکی از شما صلاح بیشتری واسه رهبری گروهتون داره. سوالی هس؟»
جونگکوک یکی از ابروشو بالا انداخت و مشکوک پرسید:«این حرفت یعنی چی؟ یعنی فقط ما پنج نفر قراره با اژدها مبارزه کنیم؟!»
جولیا به معنی "نمیدونم" شونه بالا انداخت و گفت:«این چیزیه که فرمانده کیم در موردش تصمیم میگیرن»
اخمای جونگکوک غلیظ تر شد و با صدای بلند تری گفت:«یعنی چی؟ هنوز قطعی هیچ تصمیمی نگرفتین! ما رو که دزدیدین چند ماه هم هس اینجا اسیرمون کردین! بعد هیچ نقشه درست و حسابی هم ندارید؟ خیلی ببخشیدا ولی یعنی اژدها تا الان نفهمیده دنبالشین؟!»
جولیا چشماشو تو حدقه چرخوند و جواب جونگکوک رو داد:«این چیزا به من ربطی نداره! فرمانده کیم دستور دادن که شما هم تو عملیات اژدها باشید و همه نقشه ها رو او میکشه نه من! پس سر او غر بزن اگه جرئت داری»
_معلومه که دارم دزدای کثیف!
جولیا سیلی محکمی به صورت جونگکوک زد و گفت:«اینجا مثل زمین نیس که با هر کس هر جور دلت خواست حرف بزنی! هر کس مقامی داره و بقیه باید به مقامش احترام بذارن»
قبل از اینکه دوباره جونگکوک جوابش بده و اوضاع رو بد تر کنه تهیونگ جلو رفت و با احترام گفت:«شرمنده خانم. با اینکه نزدیک یه ساله اینجاییم اما هنوز با قانون ها درست آشنا نشدیم لطفا ببخشیدش»
YOU ARE READING
Dragon
Fanfiction[کامل شده] تهیونگ ناخواسته درگیر قدرت آتشی میشه که مردم از اون میترسن و این اوج فاجعه نیس.. همه چیز اونقدرا هم بد نیس تا اینکه سر کله دختری پیدا میشه و اونو هم گروهی هاش رو به یه دنیای دیگه میبره کاپل : ویکوک، نامجین، سپ (فرند شیپ)، یونمین *همه ممبر...