Part 09

540 120 5
                                    

بعد از گرفتن ظرف غذاش به طرف میزی که تهیونگ و سوکجین نشسته بودن رفت.

در حالی که مینشست محکم سینی رو به میز کوبید و با اخم گفت:«تا کِی قراره باهامون جنگیدن کار کنن؟»

تهیونگ در حالی که با قاشقش بازی میکرد جواب جونگکوک رو صادقانه داد:«نمیدونم... با این وضعی که داره پیش میره حالا حالا ها دست از سرمون بر نمیدارن»

جونگکوک با اعصاب خوردی به سرباز هایی که روی میز های دیگه نشسته بودند و با هم بگو و بخند میکردند نگا کرد.

سوکجین چاپستیک شو از توی بسته اش بیرون آورد و گفت:«یعنی هوسوک و یونگی تو چه حالین؟ قبلا تهیونگ جلو دعواهاشونو میگفت حالا کی اینکارو میکنه؟»

تهیونگ دستشو رو پیشونیش گذاشت و خواست جوابش بده که سربازی گفت:«منظورت همون دو تا سربازیه که دست آقای کیکارو و کیچیرو هستن؟»

هر سه به سربازی که میخواست از کنار میزشون رد بشه نگا کردند.

تهیونگ سریع به نشونه تایید سر تکون داد:«آره»

پسر ذوق زده خندید و گفت:«نگران نباشید آقای کیکارو و آقای کیچیرو خیلی خوب دارن باهاشون کار میکنن! یکیشون که سه ماهه موفق شد و الان مبارزه بدون شمشیرو آموزش میبینه»
سوکجین هیجان زده پرسید:«کدوم شون؟»

پسر دستشو زیر چونه اش گذاشت و بعد از کمی فکر کردن گفت:«یادم نمیاد اسمش چی بود»

بعد دستشو کنار شونه خودش گرفت و گفت:«قدش انقدره»

تهیونگ با فهمیدنش لبخند زد و گفت:«یونگی رو میگه»

پسر دوباره از سر ذوق خندید و گفت:«آره!» بعد با شک ادامه داد:«مین بود فامیلیش؟!»

تهیونگ به نشونه تایید سر تکون داد.

جونگکوک نگاهشو از پسر گرفت چون پسر دقیقا پشت سرش قرار داشت و یکم گردنش درد میگرفت. در حالی که دستشو به طرف چاپستیکش میبرد پرسید:«اون یکی چطوره؟»

پسر که انگار فن سپه و داره در مورد آیدولای مورد علاقه اش حرف میزنه لبخند بزرگی رو لبش نشست و گفت:«پسر اون که حرف نداره! مطمئنا تا دو سه روز دیگه دوره آموزشی شمشیر زنیشو تموم کنه و او هم بره مبارزه بدون شمشیر»

سوکجین که کمی از نگرانیش از بین رفته بود لبخندی زد و گفت:«عالیه»

پسر چشمکی زد و گفت:«یس! امیدوارم موفق باشید»

تهیونگ و سوکجین به نشونه "ممنون" سر تکون دادن و اما جونگکوک فقط پوزخند زد. جونگکوک حتی مطمئن نبود که نامجون راست میگه یا نه! حتی نمیدونست واقعا بعد از انجام ماموریت اونا رو برمیگردونن به زمین یا نه!

بالافاصله بعد از رفتن سرباز فرمانده کیم نامجون وارد سالن غذاخوری شد و با دقت به تموم سرباز هایی که اونجا قرار داشتند نگا کرد و با صدای بلندی گفت:«سرباز کیم تهیونگ، کیم سوکجین و جئون جونگکوک!»

DragonWhere stories live. Discover now