جونگکوک بعد از اینکه سوزن رو از توی بازوش بیرون آوردن دستشو روی جاش گذاشت و از توی آینه به رنگ هاش که تقریبا خرمایی شده بود نگاه کرد.
یونگی که از این وضعیت راضی نبود به نامجون نگاه کرد و گفت:«واسه چی قدرتامونو میگیرین؟»
نامجون که به سوکجین که با پزشک دربار حرف میزد خیره بود سرشو به سمت یونگی چرخوند و پرسید:«چی پرسیدی؟»
_چرا قدرتامونو میگیرین؟
نامجون دستاشو پشت کمرش توی هم قفل کرد و جواب داد:«قانون جدیده... دیگه نمیخوام اشتباه قبل رو تکرار کنیم و قدرتا به زمین اول برن و هرج و مرج ایجاد کنن... واسه همین قانون جدید گذاشتیم که واسه مسافرت به زمین باید قدرتا رو گرفت.»
به شخصی که شیشه های باریکی از قدرتاشون دستشون بود اشاره کرد و گفت:«توی جای امن نگهشون میدارم و وقتی دوباره برگشتین بهتون میدن»
جونگکوک که کمرش بخاطر نشستن زیاد درد گرفته بود بلند شد و گفت:«نگران نباش فرمانده قدرتامون به هیچ دردمون نمیخورن و قرار نیس برگردیم اینجا»
هوسوک بهش نگاه کرد و با پرسشش حرف جونگکوک رو نقض کرد:«به نظرت با وجود سوکجین و یونگی که معشوقاشون اینجان میتونیم تا ابد توی زمین بمونیم؟»
جونگکوک با گرفتن این موضوع "ایشـ"ـی زیر لب گفت و ادامه داد:«میمردین به یه زمینی دل بدین؟»
تهیونگ که رو به روشون نشسته بود لبخندی زد و با صدای مجذوب کننده اش خیره به جونگکوک گفت:«باید به یکی به جذابی من دل میدادن مگه نه؟!»
جونگکوک با اینکه حرفشو شنید ولی خودشو به کر شدن زد و به سمت سوکجین صورتشو چرخوند و گفت:«میگم یه طراحی از نامجون بکش... به عنوان یادگاری»
_اوهوم فکر خوبیه
با وارد شدن جیمین به اتاق سفید رنگی که اونا قرار داشتن نامجون اشاره کرد همه به غیر از زمینی ها و جیمین از اونجا خارج بشن. حتی نگهبانای جیمین هم مکان رو ترک کردن.
نامجون به جیمین نگاه کرد و پرسید:«توی قصر راحتی؟ کسی اذیتت نمیکنه؟»
جیمین سرشو تکون داد و گفت:«کسی خبر نداره اژدها بودم پس اذیت نمیشم»
نامجون هم به نشونه تایید سرشو تکون داد و گفت:«اینجوری بهتره... البته واقعا جولیا مقصر بود نه تو پس کار درستو کردم که گفتم اون بوده»
جیمین لبخندی زد وگفت:«ممنونم»
به نشونه احترام سر خم کرد و به سمت ظرفی که درونشون شیشه هایی از قدرت ها قرار داشت رفت و اونا رو برداشت تا توی جای مخصوصی که نامجون تعیین کرده بود قرارشون بده.
یونگی تموم اون مدت به جیمین خیره بود. از بعد از زمانی که قدرت جیمینو ازش گرفتن ندیده بودش. موهاش قرمز نبود... صورتی کمرنگی که پایینش انقدر روشن بود که به سفیدی میزد.
YOU ARE READING
Dragon
Fanfiction[کامل شده] تهیونگ ناخواسته درگیر قدرت آتشی میشه که مردم از اون میترسن و این اوج فاجعه نیس.. همه چیز اونقدرا هم بد نیس تا اینکه سر کله دختری پیدا میشه و اونو هم گروهی هاش رو به یه دنیای دیگه میبره کاپل : ویکوک، نامجین، سپ (فرند شیپ)، یونمین *همه ممبر...