Part 11

528 121 16
                                    

چند تقه به در زد تا اجازه ورود رو از نامجون بگیره:«جولیام»

_بیا داخل

در رو باز کرد و وارد اتاق شد و مثل همیشه نامجونو پشت میز در حالی که قرار داد های مختلف رو بررسی میکنه دید.

به طرف میزش رفت و دقیقا رو به روش ایستاد و گفت:«در مورد اژدهاست»

لبخندی رو لب نامجون نشست و سرشو بالا آورد و گفت:«امیدوارم خبر خوب باشه»

جولیا هم لبخندی زد و در حالی که روی صندلی مینشست گفت:«دو قلو ها از یونگی و هوسوک سوالاتی پرسیدن... اطلاعات زیادی دستگیرمون نشده اما به نظرم به درد میخوره»

نامجون برای اینکه ادامه بده پرسید:«خب؟»

_گفتن که دقیقا نمیدونن چی دیدن اما حدس میزنن یه پسر اونجا بوده

_اونجا؟

_اوهوم... میگن اژدها یه چیزی شبیه به تخم مرغ دورش بوده و وقتی بهش دست زدن شکسته و بیدار شده

نامجون اخمی کرد و گفت:«میدونی اژدها خیلی قوی تر از چیزیه که ما فکرشو میکنیم»

دستشو زیر چونه اش گذاشت و گفت:«او داره از قدرت آتشش استفاده میکنه و با اون میره به سیاره زمین! حدس میزنم اون محافظ دورش واسه همین بوده»

_آخه چرا باید همچین کاری کنه

نامجون کمی فکر کرد و نظریه شو گفت:«نیرویی که ما رو میبره به سیارات دیگه زیر نظر پادشاهه اگه از اون استفاده میکرد ما میتونستیم پیداش کنیم... لعنت بهش! انقدر قدرتش زیاده که واسه خودش دروازه عبور ساخته!»

جولیا با فهمیدن ماجرا زیر لب "اوه" گفت و ادامه داد:«پس به خاطر همین بود که خروجش از سر زمین توی هیچ سیستمی ثبت نشده بود!»

نامجون هم تایید کرد:«دقیقا»

بعد واسه مطمئن شدن چیزی پرسید:«گفتی اونا گفتن یه پسر دیدن درسته؟»

جولیا به نشونه تایید سر تکون داد.

لبخند نامجون عمیق تر شد و گفت:«پس جنسیتش هم مشخص شد... یه پسر با قدرت آتش! دیگه چی فهمیدن؟»

_اطلاعات دیگه ای دستگیرمون نشد

نامجون سر تکون داد و پرونده های جلوشو گوشه میز گذاشت و گفت:«همین که فهمیدیم هم خوبه... تمرین فردا شون چی شد؟»

_همه چیز آماده اس

_کجا قراره ببریدشون؟

جولیا به صندلیش تکیه داد و گفت:«جنگل سیاه»

نامجون شوکه زده بهش نگاه کرد و گفت:«چی؟ دیوونه شدی؟ من اونا رو زنده میخوام! یه تمرین که بحث مرگ و زندگی باشه رو نخواستم!»

جولیا لبخندی زد و گفت:«نامجون! آروم باش منکه نگفتم قراره بکشمشون! گفتم تمرین توی جنگل سیاهه»

DragonWhere stories live. Discover now