رو به رو نامجونی که مثل همیشه در حال نوشتن گزارشات بود نشست و گفت:«تنها کسی که حادثه رو دیده جانگ هوسوکه»
نامجون در حالی که حواسش به گزارشات بود تا اشتباهی نکنه پرسید:«خب چی گفت؟»
_هیچی نمیگه... بد جور توی شوکه
_هوم... بقیه چی؟
جولیا به صندلیش تکیه داد و دست بغل بست و گفت:«تهیونگ میگه با توجه به اینکه کنار دره نشسته بوده ممکنه از اونجا افتاده باشه»
نامجون متعجب سرشو از برگه های جلوش بیرون آورد و گفت:«اصلا اونا کنار دره چیکار میکردن؟»
جولیا "آهـ"ـی کشید و توضیح داد:«با سربازا راه ها رو چک کردیم و فهمیدیم مسیر کیم تهیونگ، جانگ هوسوک و مین یونگی عوض شده»
اخمی بین ابرو های نامجون نشست و گفت:«کسی راه ها رو دست کاری کرده؟»
_به احتمال زیاد! هنوز داریم پیگیری میکنیم
نامجون دوباره به برگه های رو به روش خیره شد و گفت:«هر چه سریع تر از موضوع پی ببرید! ممکنه اژدها فهمیده باشه دنبالشیم و واسه مون دردسر شه»
_درسته
از روی صندلی بلند شد و به طرف در رفت تا از اونجا بره و به بقیه کار هاش برسه که با صدای نامجون متوقف شد:«و اینکه فعلا نیازی نیس از هوسوک بازجویی کنین»
جولیا روشو برگردوند و سریع پرسید:«چرا؟»
نامجون بهش نگاه کرد و گفت:«او جلوی چشمای خودش دوستشو از دست داده پس نیاز داره اول آروم بشه»
_ولی فرمانـ...
نامجون سریع بین حرفش پرید و جدی گفت:«این یه دستوره»
جولیا با اینکه نمیدونست دلیل این کار نامجون چیه، آهی کشید و از اتاق خارج شد.
در واقع نامجون حسی که الان هوسوک داشت رو درک میکرد. او هم دوستشو بخاطر اشتباهات خودش از دست داده بود و این موضوع اونا رو به هم شبیه میکرد.
پس میتونست بفهمه الان تو چه حالیه و نمیخواد با هیچکس حرف بزنه... بهترین کار این بود که صبر میکردند اوضاع بهتر شه و بعد بازجویی میکردند.
مدت ها بود که صدایی از گذشته هی تو ذهنش تکرار میشد و باعث میشد که نامجون هیچوقت اون روز تلخ رو فراموش نکنه... "لطفا بذارید بره! اون مقصر نیس"
ولی میدونست که حال هوسوک از او بد تر نیس پس به زودی به حالت عادیش برمیگرده.
سرشو به چپ و راست تکون داد تا اون خاطره شوم رو از ذهنش بیرون کنه و به کاراش برسه.
---------------------------------------------
سرباز رو نوک پاهاش نشست و خاکی که لب دره ریخته شده بود رو توی دستش گرفت و با انگشتاش لمسش کرد.
YOU ARE READING
Dragon
Fanfiction[کامل شده] تهیونگ ناخواسته درگیر قدرت آتشی میشه که مردم از اون میترسن و این اوج فاجعه نیس.. همه چیز اونقدرا هم بد نیس تا اینکه سر کله دختری پیدا میشه و اونو هم گروهی هاش رو به یه دنیای دیگه میبره کاپل : ویکوک، نامجین، سپ (فرند شیپ)، یونمین *همه ممبر...